p³
p³
و رفت بیرون...
تا چند دقیقه ای توی شوک بودم!
و مغازه رو بستم و به دنبالش رفتم....
توی پارک نزدیک اونجا نشسته بود بخاطر بارون موهام خیس شده بود و لباسم خیس...
تا منو دید ب سمتم اومد پالتوشو پوشوند بهم و منو کشوند توی بغلش و کنار خودش زیر درخت روی نیمکت نشوند....
بوسه ای به سرم زد و بهم گفت
نانجون: چرا تو این هوا اومدی دنبالم؟
یهو به خودم اومدم یا خدا حالا بش چی بگم
هانول: ها.. چ.. چی؟من.. م.. من
ک اومد نزدیک و بو*سه ی سطحی ای روی لبام کاشت🌻✨
چند هفته بعد
من دیگه با نامجون زندگی میکنم....
پدرمم ک سالهاست فوت کرده...
با آب پرتغال وارد اتاق نشیمن شدم کنارش نشستو و منو توی بغلش کشوند و لپمو کشید...
نامجون: چاگیا! چرا توی زحمت افتادی؟
هانول: اشکال نداره نامی چه زحمتی بخور
نامجون: نظرت چیه تا یه سفر بریم؟
هانول: ارع بریم دریای زمستون و ببینیم🥺🌻✨
نامجون: پیشنهاد خیلی خوبیه!
فرداش چمدون کوچیک مون رو
آماده کردیم و لباس های ست مون و پوشیدیم و راه افتادیم...
کنار دریا نشسته بودیم
خ
م
ا
ر
ی
حمایت بیبی هام؟ 🌻✨🥺
و رفت بیرون...
تا چند دقیقه ای توی شوک بودم!
و مغازه رو بستم و به دنبالش رفتم....
توی پارک نزدیک اونجا نشسته بود بخاطر بارون موهام خیس شده بود و لباسم خیس...
تا منو دید ب سمتم اومد پالتوشو پوشوند بهم و منو کشوند توی بغلش و کنار خودش زیر درخت روی نیمکت نشوند....
بوسه ای به سرم زد و بهم گفت
نانجون: چرا تو این هوا اومدی دنبالم؟
یهو به خودم اومدم یا خدا حالا بش چی بگم
هانول: ها.. چ.. چی؟من.. م.. من
ک اومد نزدیک و بو*سه ی سطحی ای روی لبام کاشت🌻✨
چند هفته بعد
من دیگه با نامجون زندگی میکنم....
پدرمم ک سالهاست فوت کرده...
با آب پرتغال وارد اتاق نشیمن شدم کنارش نشستو و منو توی بغلش کشوند و لپمو کشید...
نامجون: چاگیا! چرا توی زحمت افتادی؟
هانول: اشکال نداره نامی چه زحمتی بخور
نامجون: نظرت چیه تا یه سفر بریم؟
هانول: ارع بریم دریای زمستون و ببینیم🥺🌻✨
نامجون: پیشنهاد خیلی خوبیه!
فرداش چمدون کوچیک مون رو
آماده کردیم و لباس های ست مون و پوشیدیم و راه افتادیم...
کنار دریا نشسته بودیم
خ
م
ا
ر
ی
حمایت بیبی هام؟ 🌻✨🥺
۴.۳k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.