چند پارتی جنی و تهیونگ پارت۳
واقعا عجب غلطی کردما!
#جنی
هیچی یادم نمیومد از دیشب. امروز سویون بهم گفت و بعد با شوگا اومدن خونم.
تقریبا یه ساعت بعدش از طرف کمپانی بهم گفتن رئیس میخواد ببینمتومون.
رفتم داخل اتاق رئیس که دیدم تهیونگ هم اونجا بود.
بهمون خیلی ساده و راحت گفت که باید با هم ازدواج کنیم.
به زور قبول کردم.
آخه من چطوری اون پسره ی ترسناک سرد خشن و تحمل کنم!؟(به راحتی)
رییس: با هم بیرون میرین. دست همو هم میگیرین! عروسیتونم میشه واسه هفته ی دیگه.....
چشمای هر جفتمون ده تا شد.
تهیونگ: وات دِ......
همزمان به من نگاه کرد و گفت.
تهیونگ: فاز؟
رئیس با نگاه های مرموز ترسناکش بهمون نگاه کرد و بعد من گفتم:
جنی:....آاا....من رفتم.
آروم بلند شدم که گفت:
رئیس: کجا!؟......تهیونگ پاشو ببرش خونه.
تهیونگ: مگه خودش....پوففففففففف.
پاشد و جلو تر از من رفت بیرون.
زیر لب بهش یه فوشی دادم و دوییدم تا بهش برسم.
همون طوری داشتم باعصبی بهش نگاه میکردم که وایساد و دستشو جلوم دراز کرد.
به جلو نگاه کردم. یا خدا!.....
#جنی
هیچی یادم نمیومد از دیشب. امروز سویون بهم گفت و بعد با شوگا اومدن خونم.
تقریبا یه ساعت بعدش از طرف کمپانی بهم گفتن رئیس میخواد ببینمتومون.
رفتم داخل اتاق رئیس که دیدم تهیونگ هم اونجا بود.
بهمون خیلی ساده و راحت گفت که باید با هم ازدواج کنیم.
به زور قبول کردم.
آخه من چطوری اون پسره ی ترسناک سرد خشن و تحمل کنم!؟(به راحتی)
رییس: با هم بیرون میرین. دست همو هم میگیرین! عروسیتونم میشه واسه هفته ی دیگه.....
چشمای هر جفتمون ده تا شد.
تهیونگ: وات دِ......
همزمان به من نگاه کرد و گفت.
تهیونگ: فاز؟
رئیس با نگاه های مرموز ترسناکش بهمون نگاه کرد و بعد من گفتم:
جنی:....آاا....من رفتم.
آروم بلند شدم که گفت:
رئیس: کجا!؟......تهیونگ پاشو ببرش خونه.
تهیونگ: مگه خودش....پوففففففففف.
پاشد و جلو تر از من رفت بیرون.
زیر لب بهش یه فوشی دادم و دوییدم تا بهش برسم.
همون طوری داشتم باعصبی بهش نگاه میکردم که وایساد و دستشو جلوم دراز کرد.
به جلو نگاه کردم. یا خدا!.....
۷.۹k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.