مافیای جذاب من پارت ۵۶
تامنو دید به کسی که پشت تلفن بود گفت:
تهیونگ: بعدا زنگ میزنم.*آروم*
بعد با لبخند ملایمش بهم گفت:
تهیونگ: ساعت ۵ صبحه. یکم برای بیدار شدن زود نیست؟
جنی: تشنم بود اومدم پایین آب بردارم.
رفتم سمت یخچال که اومد پشت سرم و دم گوشم با صدای بمش لب زد:
تهیونگ: اتفاقا منم خعلی تشنه ی لب های توهم.
اینو که گفت سرفم گرفت.
تهیونگ: چی شدی؟
جنی: ههه...هیچی....فقط.....آ....فقط...*لکنت*
تهیونگ: فقط چی؟
جنی: بیخیال. تو چرا الان بیداری؟
تهیونگ برگشت و گفت:
تهیونگ: بیخیال....
جنی: چرا بیخیال?
اومد جلو که من به اپن چسبیدم و اونم دستشو گذاشت روی اپن و صورتشو بهم نزدیک کرد و آروم لب زد:
تهیونگ: چون دوس ندارم یوقت لو بره خانم پلیسه!*آروم و بم*
جنی: چرا فک کردی لوت میدم؟
اومد و صورتشون بهم نزدیک تر کرد. جوری که خوردن نفساشو به صورتم احساس میکردم.
تهیونگ: چرا نباید فک کنم لوم نمیدی؟
جنی: خب.....چرا باید....کسی رو که هوامو داشته رو لو بدم؟*کیوت*
تهیونگ یکم چشماش درشت شد. بعد پا یه پوزخند و بعد با یه لبخند زایع کنار رفت.
تهیونگ: دارم میرم انبار.....یکم کارای عقب افتاده دارم. امروز دیر برمیگردم.
جنی: جیمینو با خودت نمیبری؟
تهیونگ: نه. قرار شد امروز نیاد.
جنی: باشه....*لباشو جمع کرد. و به زمین نگاه کرد. و ابروهاشو بالا برد.*
یه طور خاصی بهم نگاه میکرد. نگاهش مثل نگاه ماه به زمین بود.....به همون قشنگی...
بهش لبخند زدم. باهاش خداحافظی کردم و برگشتم برم که از پشت بغلم کرد. دستشو دور گردنم حلقه کرد و منم دستشو گرفتم. بعد آروم دم گوشم زمزمه کرد:
تهیونگ: یادت باشه که به هیچ کس جز من این طوی نگاه نکنی. اون لبخندتم فقط مال منه. به هیچ کس این طوری لبخند نزن.
دست خورم نبود. یهو جوری خندیدم که دندونام مشخص شد. دستشو برداشت و برگشتم سمتش.....
معذرت میخواهم. دوستان عزیزم😅🙏🏻
گوشیم داشت به چوخ میرفت....
نمیتونستم چیزی بزارم♡
تهیونگ: بعدا زنگ میزنم.*آروم*
بعد با لبخند ملایمش بهم گفت:
تهیونگ: ساعت ۵ صبحه. یکم برای بیدار شدن زود نیست؟
جنی: تشنم بود اومدم پایین آب بردارم.
رفتم سمت یخچال که اومد پشت سرم و دم گوشم با صدای بمش لب زد:
تهیونگ: اتفاقا منم خعلی تشنه ی لب های توهم.
اینو که گفت سرفم گرفت.
تهیونگ: چی شدی؟
جنی: ههه...هیچی....فقط.....آ....فقط...*لکنت*
تهیونگ: فقط چی؟
جنی: بیخیال. تو چرا الان بیداری؟
تهیونگ برگشت و گفت:
تهیونگ: بیخیال....
جنی: چرا بیخیال?
اومد جلو که من به اپن چسبیدم و اونم دستشو گذاشت روی اپن و صورتشو بهم نزدیک کرد و آروم لب زد:
تهیونگ: چون دوس ندارم یوقت لو بره خانم پلیسه!*آروم و بم*
جنی: چرا فک کردی لوت میدم؟
اومد و صورتشون بهم نزدیک تر کرد. جوری که خوردن نفساشو به صورتم احساس میکردم.
تهیونگ: چرا نباید فک کنم لوم نمیدی؟
جنی: خب.....چرا باید....کسی رو که هوامو داشته رو لو بدم؟*کیوت*
تهیونگ یکم چشماش درشت شد. بعد پا یه پوزخند و بعد با یه لبخند زایع کنار رفت.
تهیونگ: دارم میرم انبار.....یکم کارای عقب افتاده دارم. امروز دیر برمیگردم.
جنی: جیمینو با خودت نمیبری؟
تهیونگ: نه. قرار شد امروز نیاد.
جنی: باشه....*لباشو جمع کرد. و به زمین نگاه کرد. و ابروهاشو بالا برد.*
یه طور خاصی بهم نگاه میکرد. نگاهش مثل نگاه ماه به زمین بود.....به همون قشنگی...
بهش لبخند زدم. باهاش خداحافظی کردم و برگشتم برم که از پشت بغلم کرد. دستشو دور گردنم حلقه کرد و منم دستشو گرفتم. بعد آروم دم گوشم زمزمه کرد:
تهیونگ: یادت باشه که به هیچ کس جز من این طوی نگاه نکنی. اون لبخندتم فقط مال منه. به هیچ کس این طوری لبخند نزن.
دست خورم نبود. یهو جوری خندیدم که دندونام مشخص شد. دستشو برداشت و برگشتم سمتش.....
معذرت میخواهم. دوستان عزیزم😅🙏🏻
گوشیم داشت به چوخ میرفت....
نمیتونستم چیزی بزارم♡
۱۱.۹k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.