چند پارتی جنی و تهیونگ پارت۲
که یهو منو چسبوند به دیوار و روبه روم وایساد.
اون تهیونگ بود.
هر دو مست بودیم.
بهم نزدیک شد آروم لبشو روی لبام گذاشت.
منم همراهیش کردم.
بعد از چند مین ازم جدا شد.
منم با همون حالت مستی سمت دستشویی رفتم.
[روز بعد]
#تهیونگ
ساعت 2:24
روی مبل نشسته بودم و یونتان بغلم بود و قهوه دستم.
به صفحه ی تبلت بزرگی که دستم بود نگاه میکردم.
که گوشیم زنگ خورد.
تهیونگ: الو....هیونگ....
شوگا: هیونگ و زهرمار! آخه الاغ خر! مگه بهت نگفتم زیادهروی نکن دیشب!
تهیونگ: هَه؟ *ابرو و دهنشو کج کرد.*
شوگا: اصلا اخبار رو چک میکنی؟
تهیونگ: کدوم اخبار؟
شوگا: الان برات یه چیزی میفرستم ببینش.
نمیدونستم داشت راجب چی حرف میزد.
گوشیرو قطع کرد و برام یه عکسی رو فرستاد.
نمیتونستم باور کنم.
اون منم؟
چقدر جذاب افتادم!(داداشم وات د هل😐)
ولی اون دختره کیه؟ وای اون....اون کیم جنیهههههه!!!!!!؟
وایسا.....تمام اتفاقات دیروز یاد اومدم.
زدم توی سرم.
و دستمو جلوی چشمام گذاشت.
تهیونگ: چه غلطی کردم!
دوباره زنگ زدم به شوگا.
شوگا: دیدی چه غلطی کردی!؟
تهیونگ: الان چه غلطی کنم؟
شوگا: هیچی......برو ببین اون دختر بدبخت الان تو چه وضعیتیه!
تهیونگ: مگه تو ازش خبر داری؟
شوگا: بل......پیش سویونه؛ و منم الان پیش سویونم.
تهیونگ: مگه الان چشه؟
شوگا: هیچی....فقط مثل مرغای سر کنده داره دور خودش میچرخه.
تهیونگ: الان ازمن انتظار داری چیکار کنم؟
شوگا: فقط خشه شو.
تهیونگ: اوکی کار دیگه ای نداری؟
شوگا: خدافظ.
تهیونگ: خدافظ....
گوشی رو قطع کردم.
تهیونگ: هه....الان از من میخوان چیکار کنم؟ نمیگن باهاش ازدواج کنم که!
[در کمپانی]
تهیونگ: چی!؟ یعنی چی که باید با هم ازدواج کنیم!؟
رئیس: فک میکنی دیگه چجوری میتونیم این همه خبر رو بخوایبونیم؟
جنی: آخه.....
رئیس: آخه و اما هم نداره! اگه طرفداراتونو از دست بدین، من سهاممو از دست میدم.
منم سهاممو از دست بدم، وضع مالیم خراب میشه و اگه دضم مالی من خراب بشه، خبری از حقوق نیست.
جنی: ولی فک کنم بتونم از کمپانی برم و یه جای دیگه باشم....
رئیس: فک نمیکنی توی این وضعیتت کیه که قبولت کنه!؟ یا اینکه اصلا برای خودت بد نمیشه؟....
اون تهیونگ بود.
هر دو مست بودیم.
بهم نزدیک شد آروم لبشو روی لبام گذاشت.
منم همراهیش کردم.
بعد از چند مین ازم جدا شد.
منم با همون حالت مستی سمت دستشویی رفتم.
[روز بعد]
#تهیونگ
ساعت 2:24
روی مبل نشسته بودم و یونتان بغلم بود و قهوه دستم.
به صفحه ی تبلت بزرگی که دستم بود نگاه میکردم.
که گوشیم زنگ خورد.
تهیونگ: الو....هیونگ....
شوگا: هیونگ و زهرمار! آخه الاغ خر! مگه بهت نگفتم زیادهروی نکن دیشب!
تهیونگ: هَه؟ *ابرو و دهنشو کج کرد.*
شوگا: اصلا اخبار رو چک میکنی؟
تهیونگ: کدوم اخبار؟
شوگا: الان برات یه چیزی میفرستم ببینش.
نمیدونستم داشت راجب چی حرف میزد.
گوشیرو قطع کرد و برام یه عکسی رو فرستاد.
نمیتونستم باور کنم.
اون منم؟
چقدر جذاب افتادم!(داداشم وات د هل😐)
ولی اون دختره کیه؟ وای اون....اون کیم جنیهههههه!!!!!!؟
وایسا.....تمام اتفاقات دیروز یاد اومدم.
زدم توی سرم.
و دستمو جلوی چشمام گذاشت.
تهیونگ: چه غلطی کردم!
دوباره زنگ زدم به شوگا.
شوگا: دیدی چه غلطی کردی!؟
تهیونگ: الان چه غلطی کنم؟
شوگا: هیچی......برو ببین اون دختر بدبخت الان تو چه وضعیتیه!
تهیونگ: مگه تو ازش خبر داری؟
شوگا: بل......پیش سویونه؛ و منم الان پیش سویونم.
تهیونگ: مگه الان چشه؟
شوگا: هیچی....فقط مثل مرغای سر کنده داره دور خودش میچرخه.
تهیونگ: الان ازمن انتظار داری چیکار کنم؟
شوگا: فقط خشه شو.
تهیونگ: اوکی کار دیگه ای نداری؟
شوگا: خدافظ.
تهیونگ: خدافظ....
گوشی رو قطع کردم.
تهیونگ: هه....الان از من میخوان چیکار کنم؟ نمیگن باهاش ازدواج کنم که!
[در کمپانی]
تهیونگ: چی!؟ یعنی چی که باید با هم ازدواج کنیم!؟
رئیس: فک میکنی دیگه چجوری میتونیم این همه خبر رو بخوایبونیم؟
جنی: آخه.....
رئیس: آخه و اما هم نداره! اگه طرفداراتونو از دست بدین، من سهاممو از دست میدم.
منم سهاممو از دست بدم، وضع مالیم خراب میشه و اگه دضم مالی من خراب بشه، خبری از حقوق نیست.
جنی: ولی فک کنم بتونم از کمپانی برم و یه جای دیگه باشم....
رئیس: فک نمیکنی توی این وضعیتت کیه که قبولت کنه!؟ یا اینکه اصلا برای خودت بد نمیشه؟....
۱۰.۶k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.