آیدا
همراه یارو رفتم تو یه اتاقک ته باغ
و با دیدن اتاق تقریبا متعجب شدم
چون این تصاویر برام آشنا بود
و دیدن دختری که به صندلی بسته بود و گریه میکرد
میدونم باید آزادش کنم ولی نباید لو بدم
بلند داد زدم : ببر صداتو
کامیار : اووووووو آروم بابا
من : کارتو بگو علاف تو نیستم
نزدیک تر که اومد بدون اینکه بترسم و یا عقب برم واسادم و زل زدم تو چشماش
قدش بلند بود براس همین مجبور بودم سرم و بالا بگیرم
انگشتشو خواست بزاره رو گونم که سریع گرفتم و پس زدم و گفتم : حد خودتو بدون
کامیار لبخند چندشی زد و گفت : هوم خوبه ازت میخوام تو نیم ساعت قلب این دخترو در بیاری
لعنتی
عوضی کثافت
هه باشه حتما
من : اوکی
کامیار : خب من رفتم نیم ساعت وقت داری خوشگله
و رفت بیرون
دختره با لکنت و ترس گفت : خ.خواهش می...میکنم ول
من : هیس من اومدم تورو نجات بدم من و رفیقام از طرف پلیسا اومدیم تو و دخترای دیگه رو نجات بدیم پس باهام راه بیا و هرکاری میگم بکن
با خوشحالی سر تکون داد
تو این موقعیت سرهنگ دو سه تا کیسه خون بهمون داده بود
از جیبم برداشتم و ریختم رو پیشونیش
و اسلحه رو برداشتم و گفتم : صدات در نیاد
و تیر هوایی رو زدم
اونم محکم لبشو گاز گرفت تا جیغ نزنه
من : آروم من الان میرم بیرون تو جوری رفتار کن که انکار مردی باشه خودم همراهت میام
اونم سری تکون داد که اسلحه رو گذاشتم پشتم و رفتم بیرون
کامیار کمی دور تر داشت سیگار میکشید
هه عوضی
هنوز اولشه
اومد سمتم و گفت : خب .....چیکار کردی؟
من : انقدر زدینش که جون نداره کشتمش بگو بیارنش بیرون
کامیار : نه خوشم اومد
بعد داد زد : هوشنگ اون دختره رو ببر کنار سطل زباله
بندازش تو گونی
چقدر یه آدم میتونه عوضی باشه
انتقام تک تک این کاراش و میگیرم
و با دیدن اتاق تقریبا متعجب شدم
چون این تصاویر برام آشنا بود
و دیدن دختری که به صندلی بسته بود و گریه میکرد
میدونم باید آزادش کنم ولی نباید لو بدم
بلند داد زدم : ببر صداتو
کامیار : اووووووو آروم بابا
من : کارتو بگو علاف تو نیستم
نزدیک تر که اومد بدون اینکه بترسم و یا عقب برم واسادم و زل زدم تو چشماش
قدش بلند بود براس همین مجبور بودم سرم و بالا بگیرم
انگشتشو خواست بزاره رو گونم که سریع گرفتم و پس زدم و گفتم : حد خودتو بدون
کامیار لبخند چندشی زد و گفت : هوم خوبه ازت میخوام تو نیم ساعت قلب این دخترو در بیاری
لعنتی
عوضی کثافت
هه باشه حتما
من : اوکی
کامیار : خب من رفتم نیم ساعت وقت داری خوشگله
و رفت بیرون
دختره با لکنت و ترس گفت : خ.خواهش می...میکنم ول
من : هیس من اومدم تورو نجات بدم من و رفیقام از طرف پلیسا اومدیم تو و دخترای دیگه رو نجات بدیم پس باهام راه بیا و هرکاری میگم بکن
با خوشحالی سر تکون داد
تو این موقعیت سرهنگ دو سه تا کیسه خون بهمون داده بود
از جیبم برداشتم و ریختم رو پیشونیش
و اسلحه رو برداشتم و گفتم : صدات در نیاد
و تیر هوایی رو زدم
اونم محکم لبشو گاز گرفت تا جیغ نزنه
من : آروم من الان میرم بیرون تو جوری رفتار کن که انکار مردی باشه خودم همراهت میام
اونم سری تکون داد که اسلحه رو گذاشتم پشتم و رفتم بیرون
کامیار کمی دور تر داشت سیگار میکشید
هه عوضی
هنوز اولشه
اومد سمتم و گفت : خب .....چیکار کردی؟
من : انقدر زدینش که جون نداره کشتمش بگو بیارنش بیرون
کامیار : نه خوشم اومد
بعد داد زد : هوشنگ اون دختره رو ببر کنار سطل زباله
بندازش تو گونی
چقدر یه آدم میتونه عوضی باشه
انتقام تک تک این کاراش و میگیرم
۲.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.