دلهره
# دلهره
part 7۶
_ منم میخوام این کار رو کنم
_ اگه تو اینطور میخوای چرا که نه
و منم حلقه رو توی دستش انداختم
_ حالا دیگه کامل شدیم مگه نه
تهیوتگ نزدیک شد و بوسه ای روی گونم گذاشتم
_ اره همینطوره
اون شب بهتر از هر چی فکرش رو میکردم گذشت بعد از کمی موندن توی بالکن تهیونگ اهنگی کلاسیکی رو پخش کرد و دستشو به سمتم گرفت
_ افتخار رقصیدن باهاتون رو دارم
_ حتما چرا که نه
دستم رو گرفت و شروع به رقصیدن کرد خیلی قشنگ با ریتم اون اهنگ کلاسیک حرکات رو انجام میداد و منم همراهیش میکردم
بعد از مدتی اهنگ قطع شد و همراه با اهنگ رقص ما هم قطع شد
_ عالی بودی
_ تو هم همینطور مستر کیم
با هم از بالکن خارج شدیم و به سمت سالن رفتیم
_ از کجا میدونستی امروز تولد منه من که چیزی راجب به تولدم بهت نگفته بودم
_ چند وقت پیش وقتی اومده بودم خونتون روی تقویم اتاقت دیدم
_ که اینطور
_خب حالا برای شام چیکار کنیم
_ نظرت چیه بریم یه رستوران
_ موافقم
_ اوکی پس من برم لباسم رو عوض کنم
_ باشه
تو مدتی که تهیونگ لباسش رو عوض کنه روی مبل نشستم و به اتفاقات امروز فکر میکردم
یعنی میشه این شادی ابدی باشه...
البته هیچ چیزی ابدی نیست زندگی همیشه پستی و بلندی داره ولی امید وارم به ایم زودیا این قسمت زندگیم رو به پستی نره
تو همین فکرا بودم که با صدای تهیونگ به خودم اومدم
_ من اماده شدم بیا بریم
_ باشه صبر کن کیفم رو بردارم
کیفم رو برداشتم و دنبال تهیونگ راه افتادم سوار ماشینش شدم و به سمت یکی از رستوران های بزرگ سئول رفتیم
معمولا زوج ها برای خوردن شام به اونجا میومدم
روی یه میز و صندلی خالی نشستیم چند دقیقه بعد گارسون برای گرفتن سفارش ها اومد
یه چیز ساده سفارش دادیم و منتظر اماده شدنش بودیم
نمیدونم چرا امشب از به جایی به بعد همش فکر سمت چیز های منفی میرفت همش احساس میکردم قراره تمام شادی هام تموم شه
_ نوئل ...
با صدای تهیونگ از فکر و خیال های منفیم بیرون اومدم و سوالی بهش نگاه کردم
_ اتفاقی افتاده که اینطوری ذهنت درگیر شده
_ نه چیزی نیست
راستی فکر کنم الا دیگه ۲۵ سالته مگه نه
_ اره همینطوره فقط یه ترم دیگه برای دانشگام مونده
_ چه خوب
مشغول صحبت بودیم که گارسون غذا ها رو اورد
ویو تهیونگ
فکر میکردم امسال تولدم رو قراره خودم تگهایی بگذرونم ولی انگاری اینطور نبود نوئل به بهترین شکل تولد امسالمو تبدیل به موندگار ترین تولدم کرد اونم با وجودش
همه چی امشب منو شگفت زده کرد از کیک تولدی که خودش برام درست کرده بود تا اون حلقه ها
part 7۶
_ منم میخوام این کار رو کنم
_ اگه تو اینطور میخوای چرا که نه
و منم حلقه رو توی دستش انداختم
_ حالا دیگه کامل شدیم مگه نه
تهیوتگ نزدیک شد و بوسه ای روی گونم گذاشتم
_ اره همینطوره
اون شب بهتر از هر چی فکرش رو میکردم گذشت بعد از کمی موندن توی بالکن تهیونگ اهنگی کلاسیکی رو پخش کرد و دستشو به سمتم گرفت
_ افتخار رقصیدن باهاتون رو دارم
_ حتما چرا که نه
دستم رو گرفت و شروع به رقصیدن کرد خیلی قشنگ با ریتم اون اهنگ کلاسیک حرکات رو انجام میداد و منم همراهیش میکردم
بعد از مدتی اهنگ قطع شد و همراه با اهنگ رقص ما هم قطع شد
_ عالی بودی
_ تو هم همینطور مستر کیم
با هم از بالکن خارج شدیم و به سمت سالن رفتیم
_ از کجا میدونستی امروز تولد منه من که چیزی راجب به تولدم بهت نگفته بودم
_ چند وقت پیش وقتی اومده بودم خونتون روی تقویم اتاقت دیدم
_ که اینطور
_خب حالا برای شام چیکار کنیم
_ نظرت چیه بریم یه رستوران
_ موافقم
_ اوکی پس من برم لباسم رو عوض کنم
_ باشه
تو مدتی که تهیونگ لباسش رو عوض کنه روی مبل نشستم و به اتفاقات امروز فکر میکردم
یعنی میشه این شادی ابدی باشه...
البته هیچ چیزی ابدی نیست زندگی همیشه پستی و بلندی داره ولی امید وارم به ایم زودیا این قسمت زندگیم رو به پستی نره
تو همین فکرا بودم که با صدای تهیونگ به خودم اومدم
_ من اماده شدم بیا بریم
_ باشه صبر کن کیفم رو بردارم
کیفم رو برداشتم و دنبال تهیونگ راه افتادم سوار ماشینش شدم و به سمت یکی از رستوران های بزرگ سئول رفتیم
معمولا زوج ها برای خوردن شام به اونجا میومدم
روی یه میز و صندلی خالی نشستیم چند دقیقه بعد گارسون برای گرفتن سفارش ها اومد
یه چیز ساده سفارش دادیم و منتظر اماده شدنش بودیم
نمیدونم چرا امشب از به جایی به بعد همش فکر سمت چیز های منفی میرفت همش احساس میکردم قراره تمام شادی هام تموم شه
_ نوئل ...
با صدای تهیونگ از فکر و خیال های منفیم بیرون اومدم و سوالی بهش نگاه کردم
_ اتفاقی افتاده که اینطوری ذهنت درگیر شده
_ نه چیزی نیست
راستی فکر کنم الا دیگه ۲۵ سالته مگه نه
_ اره همینطوره فقط یه ترم دیگه برای دانشگام مونده
_ چه خوب
مشغول صحبت بودیم که گارسون غذا ها رو اورد
ویو تهیونگ
فکر میکردم امسال تولدم رو قراره خودم تگهایی بگذرونم ولی انگاری اینطور نبود نوئل به بهترین شکل تولد امسالمو تبدیل به موندگار ترین تولدم کرد اونم با وجودش
همه چی امشب منو شگفت زده کرد از کیک تولدی که خودش برام درست کرده بود تا اون حلقه ها
۶.۴k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.