گس لایتر/پارت ۸۸
اسلاید بعد: ایل دونگ
از زبان جونگکوک:
همیشه بوی عطر میداد... اما این بار به خودش عطر نزده بود... نمیدونم چطوری و به چه دلیل بود اما لحظاتی به کل فراموش کردم ازش فاصله بگیرم... اولین بار بود عطر تن خودشو حس میکردم... فارغ از انواع رایحه های فرانسوی!
ناخواسته و بدون اینکه بهش فک کنم پرسیدم: چی شده که امروز عطر نزدی؟
بایول: چن روزیه به بوی عطر حساس شدم... فک کنم بخاطر بارداریمه... به مرور حساسیتم از بین میره
جونگکوک: شایدم بهتر باشه نزنی...
بایول لبخندی زد و میخواست صحبت کنه که گوشیش زنگ خورد... رفت سراغش...
اینا چی بود من میگفتم؟ این حرفا از کجا اومد؟... برای لحظاتی خودمو نشناختم... شایدم زیادی داشتم بازیگر خوبی میشدم...
از زبان ایل دونگ:
توی شرکت بودم که جونگکوک بهم زنگ زد... گوشیو برداشتم که گفت: ایل دونگ... باید ببینمت
-برای چی؟
جونگکوک: عکس و فیلمایی که از هیونو داریم رو میخوام
-باشه... ولی قبلش باید صحبت کنیم
جونگکوک: مشکلی پیش اومده؟
-نه... یه چیزیو باید باهات در میون بزارم
جونگکوک: باشه...
از زبان جونگکوک:
وقتی با ایل دونگ صحبت میکردم حالت عجیبی داشت... مثل همیشه بشاش به نظر نمیرسید... کنجکاو شدم بدونم چی میخواد بگه... برای همین باهاش قرار گذاشتم... و همون لحظه از خونه بیرون رفتم...
از زبان نویسنده:
ایل دونگ و جونگکوک توی رستورانی که باهم قرار گذاشته بودن نشسته بودن...ایل دونگ سکوت کرده بود... جونگکوک وقتی دید اون چیزی نمیگه سکوت رو شکست و گفت: همیشه من سکوت میکردم و تو حرف میزدی... همیشه بشاش بودی... چی شده که جاهامون عوض شده؟
ایل دونگ: فعلا حوصله صحبت کردن ندارم... باید اول شام بخورم... بعد میگم چی شده...
جونگکوک خندید... تا به امروز تنها کسی که خنده های واقعی جونگکوک رو دیده بود یا تونسته بدون هیچ سیاست و دورویی با جونگکوک طولانی حرف بزنه فقط ایل دونگ بود... البته نه همیشه!! توی محیط کار جونگکوک خیلی جدی بود... وقتاییم که عصبانی یا ناراحت بود نمیشد سمتش رفت... موقعیتایی مثل امشب که غیر رسمی و دوستانه بود برای احساس نزدیکی و صمیمیت با جئون مناسب بود...
بعد از اینکه شامشونو سرو کردن ایل دونگ شروع به غذا خوردن کرد... جونگکوک که زیرچشمی نگاهش میکرد گفت: مگه نگفتی گرسنه ای؟ پس چرا مثل همیشه با اشتها غذا نمیخوری؟
ایل دونگ: شاید مریض شدم... یا دارم میشم
جونگکوک: یعنی چی؟...
ایل دونگ دست از غذا کشید و گفت: یعنی اینکه دارم به ایم یون ها فک میکنم!
جونگکوک از شنیدن این جمله ی ناگهانی طوری شوک شد که غذا توی گلوش پرید و به سرفه افتاد... بعد از حالش جا اومد با جدیت رو به ایل دونگ گفت: اصلا برای شروع شوخی خوبی نبود!... همیشه شوخیات باعث خنده بودن اما این یکی نه!
ایل دونگ : باعث خنده نبود... چون شوخی نبود
از زبان جونگکوک:
همیشه بوی عطر میداد... اما این بار به خودش عطر نزده بود... نمیدونم چطوری و به چه دلیل بود اما لحظاتی به کل فراموش کردم ازش فاصله بگیرم... اولین بار بود عطر تن خودشو حس میکردم... فارغ از انواع رایحه های فرانسوی!
ناخواسته و بدون اینکه بهش فک کنم پرسیدم: چی شده که امروز عطر نزدی؟
بایول: چن روزیه به بوی عطر حساس شدم... فک کنم بخاطر بارداریمه... به مرور حساسیتم از بین میره
جونگکوک: شایدم بهتر باشه نزنی...
بایول لبخندی زد و میخواست صحبت کنه که گوشیش زنگ خورد... رفت سراغش...
اینا چی بود من میگفتم؟ این حرفا از کجا اومد؟... برای لحظاتی خودمو نشناختم... شایدم زیادی داشتم بازیگر خوبی میشدم...
از زبان ایل دونگ:
توی شرکت بودم که جونگکوک بهم زنگ زد... گوشیو برداشتم که گفت: ایل دونگ... باید ببینمت
-برای چی؟
جونگکوک: عکس و فیلمایی که از هیونو داریم رو میخوام
-باشه... ولی قبلش باید صحبت کنیم
جونگکوک: مشکلی پیش اومده؟
-نه... یه چیزیو باید باهات در میون بزارم
جونگکوک: باشه...
از زبان جونگکوک:
وقتی با ایل دونگ صحبت میکردم حالت عجیبی داشت... مثل همیشه بشاش به نظر نمیرسید... کنجکاو شدم بدونم چی میخواد بگه... برای همین باهاش قرار گذاشتم... و همون لحظه از خونه بیرون رفتم...
از زبان نویسنده:
ایل دونگ و جونگکوک توی رستورانی که باهم قرار گذاشته بودن نشسته بودن...ایل دونگ سکوت کرده بود... جونگکوک وقتی دید اون چیزی نمیگه سکوت رو شکست و گفت: همیشه من سکوت میکردم و تو حرف میزدی... همیشه بشاش بودی... چی شده که جاهامون عوض شده؟
ایل دونگ: فعلا حوصله صحبت کردن ندارم... باید اول شام بخورم... بعد میگم چی شده...
جونگکوک خندید... تا به امروز تنها کسی که خنده های واقعی جونگکوک رو دیده بود یا تونسته بدون هیچ سیاست و دورویی با جونگکوک طولانی حرف بزنه فقط ایل دونگ بود... البته نه همیشه!! توی محیط کار جونگکوک خیلی جدی بود... وقتاییم که عصبانی یا ناراحت بود نمیشد سمتش رفت... موقعیتایی مثل امشب که غیر رسمی و دوستانه بود برای احساس نزدیکی و صمیمیت با جئون مناسب بود...
بعد از اینکه شامشونو سرو کردن ایل دونگ شروع به غذا خوردن کرد... جونگکوک که زیرچشمی نگاهش میکرد گفت: مگه نگفتی گرسنه ای؟ پس چرا مثل همیشه با اشتها غذا نمیخوری؟
ایل دونگ: شاید مریض شدم... یا دارم میشم
جونگکوک: یعنی چی؟...
ایل دونگ دست از غذا کشید و گفت: یعنی اینکه دارم به ایم یون ها فک میکنم!
جونگکوک از شنیدن این جمله ی ناگهانی طوری شوک شد که غذا توی گلوش پرید و به سرفه افتاد... بعد از حالش جا اومد با جدیت رو به ایل دونگ گفت: اصلا برای شروع شوخی خوبی نبود!... همیشه شوخیات باعث خنده بودن اما این یکی نه!
ایل دونگ : باعث خنده نبود... چون شوخی نبود
۱۵.۴k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.