گس لایتر/ادامه پارت۸۸
جونگکوک:
حسابی توهم زدی!
اون متاهله!
ایل دونگ: متاهلی که شوهرش بهش خیانت میکنه
جونگکوک: نگو که میخوای هیونو رو کنار بزنی و خودت جایگزینش بشی؟
ایل دونگ: اسم اون آدم عوضی خیانتکارو نیار...
از آدمای خیانتکار متنفرم!
از زبان نویسنده:
با شنیدن جمله ی ایل دونگ لحظه ای سکوت کرد... سرشو به اطراف تکون داد... و ادامه داد:
واضح حرف بزن
ایل دونگ به صندلی تکیه داده بود... خودشو جلو انداخت و دستای جونگکوک رو گرفت
: جئون جونگکوک... کنار زدن هیونو رو بزار به عهده ی من... بزار این راهی باشه که بتونم خودمو به یون ها نشون بدم...در مورد کمپانی و فکرایی که داری برای من هیچکدومش اهمیتی نداره... خودت که خوب منو میشناسی...رقیبی برای تو نخواهم بود... به علاوه!
با کنار رفتن هیونو و اومدن من همه چی برات ساده تره...
جونگکوک: تو...
مطمئنی که اینو میخوای؟!
ایل دونگ: اوهوم
جونگکوک: بسیارخب...
از همین فردا کارتو شروع کن!
ایل دونگ: بسپارش به من!
جونگکوک: باشه...اما!
به آرومی روی صورت ایل دونگ خم شد:
هر قدمی که برمیداری منو باخبر کن
ایل دونگ: باشه....
از زبان جونگکوک:
بهش اعتماد داشتم
اون همیشه بهم وفادار بود...
بعد از صحبتی ک داشتیم از رستوران بیرون زدیم... توی راه برگشت به خونه بودم که گوشیم زنگ خورد.. بورام بود... بعد از چند بار بوق خوردن جواب دادم... گذاشتمش رو اسپیکر...
-الو؟
-سلام آقای جئون!
-سلام
-(پوزخند بی صدایی زد)
من باید شاکی باشم نه تو!...
چرا جواب مسیجامو نمیدی؟!
-تا وقتی برنگردی کره همینه
-...آووو!
آدم آهنی من دلتنگ شده!
جونگکوک؟... جونگکوکا؟... چرا حرف نمیزنی؟... ناراحت شدی؟
-برات مهمه؟
-آره...
مهمه
-ببخشیددد...فقط میخواستم شوخی کنم
-دیگه شوخی نکن!
-باشه...فک کنم بهتره قطع کنم... بعدا صحبت میکنیم
-فکر خوبیه...
گوشیو قطع کردم...
مطمئن بودم که هیچ علاقه ای بهش نداشتم... اما به بودنش عادت کرده بودم... تبدیل به وسیله ای شده بود که بتونم حرصمو سرش خالی کنم و بعد با اعصاب آروم به چیزای دیگه فک کنم...
چقدر بچگانه!! ...
شاید اگه فرصت بچگی داشتم...
اگه یه هم بازی داشتم...
اینطوری تشنه ی بازی با آدما نبودم!
حسابی توهم زدی!
اون متاهله!
ایل دونگ: متاهلی که شوهرش بهش خیانت میکنه
جونگکوک: نگو که میخوای هیونو رو کنار بزنی و خودت جایگزینش بشی؟
ایل دونگ: اسم اون آدم عوضی خیانتکارو نیار...
از آدمای خیانتکار متنفرم!
از زبان نویسنده:
با شنیدن جمله ی ایل دونگ لحظه ای سکوت کرد... سرشو به اطراف تکون داد... و ادامه داد:
واضح حرف بزن
ایل دونگ به صندلی تکیه داده بود... خودشو جلو انداخت و دستای جونگکوک رو گرفت
: جئون جونگکوک... کنار زدن هیونو رو بزار به عهده ی من... بزار این راهی باشه که بتونم خودمو به یون ها نشون بدم...در مورد کمپانی و فکرایی که داری برای من هیچکدومش اهمیتی نداره... خودت که خوب منو میشناسی...رقیبی برای تو نخواهم بود... به علاوه!
با کنار رفتن هیونو و اومدن من همه چی برات ساده تره...
جونگکوک: تو...
مطمئنی که اینو میخوای؟!
ایل دونگ: اوهوم
جونگکوک: بسیارخب...
از همین فردا کارتو شروع کن!
ایل دونگ: بسپارش به من!
جونگکوک: باشه...اما!
به آرومی روی صورت ایل دونگ خم شد:
هر قدمی که برمیداری منو باخبر کن
ایل دونگ: باشه....
از زبان جونگکوک:
بهش اعتماد داشتم
اون همیشه بهم وفادار بود...
بعد از صحبتی ک داشتیم از رستوران بیرون زدیم... توی راه برگشت به خونه بودم که گوشیم زنگ خورد.. بورام بود... بعد از چند بار بوق خوردن جواب دادم... گذاشتمش رو اسپیکر...
-الو؟
-سلام آقای جئون!
-سلام
-(پوزخند بی صدایی زد)
من باید شاکی باشم نه تو!...
چرا جواب مسیجامو نمیدی؟!
-تا وقتی برنگردی کره همینه
-...آووو!
آدم آهنی من دلتنگ شده!
جونگکوک؟... جونگکوکا؟... چرا حرف نمیزنی؟... ناراحت شدی؟
-برات مهمه؟
-آره...
مهمه
-ببخشیددد...فقط میخواستم شوخی کنم
-دیگه شوخی نکن!
-باشه...فک کنم بهتره قطع کنم... بعدا صحبت میکنیم
-فکر خوبیه...
گوشیو قطع کردم...
مطمئن بودم که هیچ علاقه ای بهش نداشتم... اما به بودنش عادت کرده بودم... تبدیل به وسیله ای شده بود که بتونم حرصمو سرش خالی کنم و بعد با اعصاب آروم به چیزای دیگه فک کنم...
چقدر بچگانه!! ...
شاید اگه فرصت بچگی داشتم...
اگه یه هم بازی داشتم...
اینطوری تشنه ی بازی با آدما نبودم!
۱۳.۸k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.