P4 فیکhistory
خدمتکار:چشم
از زبان نویسنده:
خدمتکار های جونگکوک ا.ت رو میبرند داخل عمارت و تو یکی از اتاق ها زندانیش میکنن
ا.ت:وقتی بیدار شدم اولش چشمام خوب نمیدید کمی تار میدیدم دوباره مالیدم چشامو که متوجه شدم یجای دیگه روی یه تخت دراز کشیدم بعد یادم افتاد که قرار بود با ایزول برم کافه و ...
ایزول:تو کافه منتظر ا.ت بودم خیلی دیر کرده بود داشتم نگرانش میشدم حدود 1 ساعت تو کافه منتظرش موندم اما نیومد بهش خیلی زنگ زدم اما جواب نمیداد
ا.ت: صدای باز شدن در اومد سریع خودمو جمع و جور کردم که یه خانوم تقریبا پیر وارد شد
خانم لی:اوه بیدار شدی دخترم؟
وایستا الان برمیگردم
در رو بست و رفت اخه اینجا کجا بود دیگه؟؟؟؟
یه پنجره بود رفتم و نگاه کردم
که دیدم پایین یه عالمه نگهبان بودن و فهمیدم یه عمارته و سمت چپ یه جنگل بود فکر فرار به سرم زد و اگر می پریدم پایین ارتفاعش زیاد نبود
وقتی پریدم پایین پام خیلی درد میکرد و به سختی پاشدم و راه افتادم سمت جنگل نمیدونستم کجا میرم فقط راه میرفتم که یاد گوشیم افتادم تا برداشتمش دیدم شارژش تموم شده
خسته شده بودم و تقریبا داشت شب میشد
گشنه هم بودم ....
از زبان نویسنده:
خدمتکار های جونگکوک ا.ت رو میبرند داخل عمارت و تو یکی از اتاق ها زندانیش میکنن
ا.ت:وقتی بیدار شدم اولش چشمام خوب نمیدید کمی تار میدیدم دوباره مالیدم چشامو که متوجه شدم یجای دیگه روی یه تخت دراز کشیدم بعد یادم افتاد که قرار بود با ایزول برم کافه و ...
ایزول:تو کافه منتظر ا.ت بودم خیلی دیر کرده بود داشتم نگرانش میشدم حدود 1 ساعت تو کافه منتظرش موندم اما نیومد بهش خیلی زنگ زدم اما جواب نمیداد
ا.ت: صدای باز شدن در اومد سریع خودمو جمع و جور کردم که یه خانوم تقریبا پیر وارد شد
خانم لی:اوه بیدار شدی دخترم؟
وایستا الان برمیگردم
در رو بست و رفت اخه اینجا کجا بود دیگه؟؟؟؟
یه پنجره بود رفتم و نگاه کردم
که دیدم پایین یه عالمه نگهبان بودن و فهمیدم یه عمارته و سمت چپ یه جنگل بود فکر فرار به سرم زد و اگر می پریدم پایین ارتفاعش زیاد نبود
وقتی پریدم پایین پام خیلی درد میکرد و به سختی پاشدم و راه افتادم سمت جنگل نمیدونستم کجا میرم فقط راه میرفتم که یاد گوشیم افتادم تا برداشتمش دیدم شارژش تموم شده
خسته شده بودم و تقریبا داشت شب میشد
گشنه هم بودم ....
۳.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.