P2 فیک history
صبح شده بود ولی وقتی چشمام رو باز کردم تو اتاقم نبودم یه جای دیگه بود و تار میدیدم یکم چشمامو مالیدم و دیگه تار نمیدیدم اما...
صدای باز شدن در اومد به خودم اومدم ولی نمیتونستم بلند شم دیدم مادرمه خواستم بغلش کنم اما انگار به چیزی چسبیده بودم که یهو از خواب بیدار شدم صورتم عرق کرده بود اما همش خواب بود چون من مادرم رو تو یکی از تصادف ها از دست دادم و فقط پدرم رو دارم تو یه شرکت به بابام کمک میکنم
وای دیرم شد باید برم با بابام
سریع خودمو حاضر کردم صبحونه ام رو خوردم و با پدرم و رفتیم شرکتش مثل همیشه
اما همیشه به این فکر بودم که چرا نرم و یه جای دیگه کار کنم؟ چون اونجا برام خسته کننده شده بود
ا. ت:بابا
پدر ا. ت:بله
ا. ت:من دیگه نمیخوام اینجا کار کنم میخوام برم جایه دیگه
پدر ا. ت:مثلا کجا میخوای بری؟ من اجازه نمیدم تو جای دیگه ای بری چون تو فقط برا من موندی دیگه هیچوقت اینو نگی!
ا. ت:ولی بابا
پدر ا. ت: پریدم وسط حرفش و گفتم دیگه هیچی نشنوم
ا. ت:بیخیال شدم و اصلا نمیدونم چطوری روزم رو گذروندم
صدای باز شدن در اومد به خودم اومدم ولی نمیتونستم بلند شم دیدم مادرمه خواستم بغلش کنم اما انگار به چیزی چسبیده بودم که یهو از خواب بیدار شدم صورتم عرق کرده بود اما همش خواب بود چون من مادرم رو تو یکی از تصادف ها از دست دادم و فقط پدرم رو دارم تو یه شرکت به بابام کمک میکنم
وای دیرم شد باید برم با بابام
سریع خودمو حاضر کردم صبحونه ام رو خوردم و با پدرم و رفتیم شرکتش مثل همیشه
اما همیشه به این فکر بودم که چرا نرم و یه جای دیگه کار کنم؟ چون اونجا برام خسته کننده شده بود
ا. ت:بابا
پدر ا. ت:بله
ا. ت:من دیگه نمیخوام اینجا کار کنم میخوام برم جایه دیگه
پدر ا. ت:مثلا کجا میخوای بری؟ من اجازه نمیدم تو جای دیگه ای بری چون تو فقط برا من موندی دیگه هیچوقت اینو نگی!
ا. ت:ولی بابا
پدر ا. ت: پریدم وسط حرفش و گفتم دیگه هیچی نشنوم
ا. ت:بیخیال شدم و اصلا نمیدونم چطوری روزم رو گذروندم
۶.۲k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.