رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۱۰۵
عقد خوانده شده و همه شادی را از سر گرفتند، بکتاش برای دیدار با همکاران بویوک از جایش بلند شده و صندلی نزدیک سوگل خالی ماند تا سه نشمرده فاتح خود را رسانده و روی صندلی نشست.
همه مشغول صحبت بودند و تنها کایان بود که با چشمانی با رگههای سرخ شده به آن دو خیره شده بود.
سوگل که اخم غلیظ کایان را دید لبخند روی لبش نشسته و در دل زمزمه کرد:
- حسود!
کایان درحالی نمیتوانست نگاهش را از چهره خندان فاتح که احساس پیروزی میکرد بگیرد برای سوگل چشم و ابرویی آمد تا متوجه حرصش شود اما کاری از دست سوگل برنمیآمد.
فاتح به سمت سوگل برگشته و با خنده صحبت را از سر گرفت.
کایان برای جلوگیری از عصبانیت شدیدش گوشی را از داخل جیب برداشته و پیامکی حاوی این جمله برای سوگل ارسال کرد:
- Eğer o piç bir dakika içinde yanınızdan kalkmazsa onu oraya tekmeleyeceğim!
<<اگه اون نرتیکه تا یک دقیقه دیگه از پیشت نره بلند میشم با لگد میکشونمش اونطرف!>>
سوگل با خواندن پیامک فکر کرد شوخیست اما چهره کایان کاملا جدی بود.
فاتح رو به سوگل گفت:
- فردا میخواستم بیام دنبالت، بریم بیرون، از عمو اجازه گرفتم.
سوگل با چشمانی گرد شده جواب داد:
- چیکار کنیم؟
فاتح سعی کرد با آرامش توضیح دهد، تمامعشقش نسبت به سوگل را در صدایش ریخته و گفت:
- دوست دارم ببرمت یه رستورانی جایی، یه جایی که کمی صحبت کنیم.
سوگل که هنوز مبهوت به صحبتهای فاتح گوش میکرد وقتی دست مشت شده کایان را دید درحالی که از جایش بلند میشد گفت:
- حالا بعدا صحبت میکنیم با اجازه.
و پس از گفتن این حرف از جمع دور شد.
پس از چند دقیقه کایان نیز از جایش بلند شده و همان لحظه چراغها خاموش شدند، عروس و داماد آماده رقص بودند.
رقصنورهای اطراف سالن روشن شده و فضا را رنگی کردند.
کایان با چشم دنبال سوگل میگشت که او را بین درختان دید که با ژست خاصی ایستاده و جمع را مینگریست.
از سمتی دیگر نزدیکش شده و بدون این که او متوجهش شود دستانش را روی چشمان سوگل گذاشت، سوگل درحالی که اولین تماس دست از سمت کایان را تجربه میکرد به سرعت به سمتش برگشته و با دیدن لبخند دنداننمای کایان ضربان قلبش تندتر شد.
عقد خوانده شده و همه شادی را از سر گرفتند، بکتاش برای دیدار با همکاران بویوک از جایش بلند شده و صندلی نزدیک سوگل خالی ماند تا سه نشمرده فاتح خود را رسانده و روی صندلی نشست.
همه مشغول صحبت بودند و تنها کایان بود که با چشمانی با رگههای سرخ شده به آن دو خیره شده بود.
سوگل که اخم غلیظ کایان را دید لبخند روی لبش نشسته و در دل زمزمه کرد:
- حسود!
کایان درحالی نمیتوانست نگاهش را از چهره خندان فاتح که احساس پیروزی میکرد بگیرد برای سوگل چشم و ابرویی آمد تا متوجه حرصش شود اما کاری از دست سوگل برنمیآمد.
فاتح به سمت سوگل برگشته و با خنده صحبت را از سر گرفت.
کایان برای جلوگیری از عصبانیت شدیدش گوشی را از داخل جیب برداشته و پیامکی حاوی این جمله برای سوگل ارسال کرد:
- Eğer o piç bir dakika içinde yanınızdan kalkmazsa onu oraya tekmeleyeceğim!
<<اگه اون نرتیکه تا یک دقیقه دیگه از پیشت نره بلند میشم با لگد میکشونمش اونطرف!>>
سوگل با خواندن پیامک فکر کرد شوخیست اما چهره کایان کاملا جدی بود.
فاتح رو به سوگل گفت:
- فردا میخواستم بیام دنبالت، بریم بیرون، از عمو اجازه گرفتم.
سوگل با چشمانی گرد شده جواب داد:
- چیکار کنیم؟
فاتح سعی کرد با آرامش توضیح دهد، تمامعشقش نسبت به سوگل را در صدایش ریخته و گفت:
- دوست دارم ببرمت یه رستورانی جایی، یه جایی که کمی صحبت کنیم.
سوگل که هنوز مبهوت به صحبتهای فاتح گوش میکرد وقتی دست مشت شده کایان را دید درحالی که از جایش بلند میشد گفت:
- حالا بعدا صحبت میکنیم با اجازه.
و پس از گفتن این حرف از جمع دور شد.
پس از چند دقیقه کایان نیز از جایش بلند شده و همان لحظه چراغها خاموش شدند، عروس و داماد آماده رقص بودند.
رقصنورهای اطراف سالن روشن شده و فضا را رنگی کردند.
کایان با چشم دنبال سوگل میگشت که او را بین درختان دید که با ژست خاصی ایستاده و جمع را مینگریست.
از سمتی دیگر نزدیکش شده و بدون این که او متوجهش شود دستانش را روی چشمان سوگل گذاشت، سوگل درحالی که اولین تماس دست از سمت کایان را تجربه میکرد به سرعت به سمتش برگشته و با دیدن لبخند دنداننمای کایان ضربان قلبش تندتر شد.
۱.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.