رم ان؛ ع ش ق ی ک ط رف ه :)
رمان؛ عشق یک طرفه :)
فصل ¹؛ پارت ¹:)
مری:
خیلی حوصلم سر رفته بود دیگ از نگاه کردن تو اکسپلور خسته شده بودم!
به ساعت گوشیم نگاهی انداختم 11:30 دقیقه بود !
یه لعنتی به خودم گفتم و پاشدم برای رفتن به مدرسه آماده شم.
از اونجایی که چند روز بود حموم نرفته بودم مامانم صدام زد رفتم تو حیاط تو اون آفتاب یه استخر میجسبید به همراه لیموناد و بستنی. کارم تموم شد ساعت میزان ۱۲ بود .
موهام و تن مو خشک کردم و بدو بدو لباس پوشیدم رفتم مدرسه. با اینکه اندازه تار موهام دوس داشتم یهو همشون شروع به زنگ زدن کردن یه ثانیه نتونستم گوشیمو بردارم هی جواب هرکی رو میدادم پشت خط داشتم،
خلاصه جواب همرو دادم و گفتم بیان کوچه بهار منتظرشون هستم.
وقتی رفتم کوچه بهار نه 2 کوچه از مدرسه فاصله داشت با دیدن رونیکا بهترین دوستم از جا پریدم .
اون 1 ماه بود رفته بود سفر ، و مدرسه نیومده بود، خیلی ذوق کردم ، یعنی آنقدر آدم بهم زنگ زده بودن که متوجه تماس رونیکا نشدم؟
رفتم پیشش و بغلش کردم آنقدر بوسش کردم تا آخر بهش گفتم: عشقم میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود؟چرا نبودی؟
رونیکا گفت: میدونی تو چی هستی؟
گفتم: چی؟
گفت: ستاره آسمونا
گفتم : به چ دلیل
گفت: چون وقتی مسافرت بودم هر شب که به ستاره آسمون ها خیره میشدم چهره تورو میدیدم.
از حرفش ذوق کردم و بیشتر فشارش دادم تو بغلم.
ادامه ........ 🗿✨
فصل ¹؛ پارت ¹:)
مری:
خیلی حوصلم سر رفته بود دیگ از نگاه کردن تو اکسپلور خسته شده بودم!
به ساعت گوشیم نگاهی انداختم 11:30 دقیقه بود !
یه لعنتی به خودم گفتم و پاشدم برای رفتن به مدرسه آماده شم.
از اونجایی که چند روز بود حموم نرفته بودم مامانم صدام زد رفتم تو حیاط تو اون آفتاب یه استخر میجسبید به همراه لیموناد و بستنی. کارم تموم شد ساعت میزان ۱۲ بود .
موهام و تن مو خشک کردم و بدو بدو لباس پوشیدم رفتم مدرسه. با اینکه اندازه تار موهام دوس داشتم یهو همشون شروع به زنگ زدن کردن یه ثانیه نتونستم گوشیمو بردارم هی جواب هرکی رو میدادم پشت خط داشتم،
خلاصه جواب همرو دادم و گفتم بیان کوچه بهار منتظرشون هستم.
وقتی رفتم کوچه بهار نه 2 کوچه از مدرسه فاصله داشت با دیدن رونیکا بهترین دوستم از جا پریدم .
اون 1 ماه بود رفته بود سفر ، و مدرسه نیومده بود، خیلی ذوق کردم ، یعنی آنقدر آدم بهم زنگ زده بودن که متوجه تماس رونیکا نشدم؟
رفتم پیشش و بغلش کردم آنقدر بوسش کردم تا آخر بهش گفتم: عشقم میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود؟چرا نبودی؟
رونیکا گفت: میدونی تو چی هستی؟
گفتم: چی؟
گفت: ستاره آسمونا
گفتم : به چ دلیل
گفت: چون وقتی مسافرت بودم هر شب که به ستاره آسمون ها خیره میشدم چهره تورو میدیدم.
از حرفش ذوق کردم و بیشتر فشارش دادم تو بغلم.
ادامه ........ 🗿✨
۲.۴k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.