بهترین اتفاق زندگیم
پارت آخر
همه : گربت یا شیرموز
یوجو : شیرموز
هانجی : بیبی بریم
یجی : چی گفتی
یوجو : هیچی نگفت بریم
ویوی یوجو
با هانجی رفتم نشستم تو ماشین و حرکت کردیم
هانجی : یوجو
یوجو : چیه
هانجی : دوسم داری
یوجو : نمیدونم تا حالا بهش فکر نکردم
هانجی : از الان به بعد فکر کن
یوجو : توچی منو دوست داری
هانجی : دوست دارم بیشتر از دیروز کمتر از فردا ( جمله از ته )
یوجو : و.... واقعا ( خجالت )
هانجی : خجالت کشیدی
رسیدیم و ماشینو نگه داشت
یوجو : نه چرا باید خجالت بکشم
رفتم پایین که یهو پام پیچ خورد
یوجو : آخ
هانجی : چی شد
یوجو : هیچی
بلندم کرد و بردم تو
یوجو : بزارم زمین
منو برد تو اتاقش و پرتم کرد رو تختش و درو قفل کرد
یوجو : هانجی چیزی شده
هانجی : میخوام کاری کنم که دوسم داشته باشی
یوجو : من اصلا حال ندارم بزار برای بعداً
هانجی : بیبی نمیخوای که ددیت رو ناراحت کنی
داشت میومد سمتم
یوجو : یه چیزی بهت بگم
هانجی : بگو
یوجو : دوست دارم ( آروم )
هانجی : چی گفتی
یوجو : دوست دارم ( داد )
که یهو بلندم کرد و رو هوا چرخوندم
یوجو : الان حالم بده میشه
آوردم پایین و یکی از دستاشو گذاشت پشت سرو و اون یکی دستشو گذاشت پشت کمرم و منو به خودش چسبود
هانجی : ۱ ۲ ۳
منو بوسید
1۰ مین بعد نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم
هانجی : یوجو بچه دوست داری
یوجو : نه
هانجی : من دوست دارم
یوجو : بچه ی خواهرت هست
هانجی : هنوز که دنیا نیومده
یوجو : اوممممممممممممممممممممممممم پس من هستم
هانجی : تو بیبی خوشگل منی
یوجو : مخ نزن نمیخوای ولم کنی
هانجی : چرا ولت کنم
تو بغلش بودم که خوابد رو تخت منم روش بودم
یوجو : اگه بمیرم چیکار میکنی
هانجی : خودمو میکشم
یوجو : نه نکش بعد من برو با یکی دیگه ازدواج کن
هانجی : نمیخوام من فقط تورو دوس دارم
یوجو : عه یه وقت من الان مردم
هانجی : نمیشه
پایان داستان
یوجو : اینم از زندگی منو بابات
سوهو: مگه توهم بابام نیستی
یوجو : هستم
هانجی: سلام خوشگلای من
سوهو : بابایییییییییییییییی
هانجی : یوجو بیا اینو بگیر
یوجو : از صبح تا حالا من باهاش سرو کله زدم نوبت توعه
هانجی : یوجو بیا بچتو بگیر
یوجو : فقط بچه منه راستی منم باید بغل کنی
هانجی : باشه کوچولوی من
تمام پارت های قبلیش توی پیج زیره
https://wisgoon.com/e1234567890
همه : گربت یا شیرموز
یوجو : شیرموز
هانجی : بیبی بریم
یجی : چی گفتی
یوجو : هیچی نگفت بریم
ویوی یوجو
با هانجی رفتم نشستم تو ماشین و حرکت کردیم
هانجی : یوجو
یوجو : چیه
هانجی : دوسم داری
یوجو : نمیدونم تا حالا بهش فکر نکردم
هانجی : از الان به بعد فکر کن
یوجو : توچی منو دوست داری
هانجی : دوست دارم بیشتر از دیروز کمتر از فردا ( جمله از ته )
یوجو : و.... واقعا ( خجالت )
هانجی : خجالت کشیدی
رسیدیم و ماشینو نگه داشت
یوجو : نه چرا باید خجالت بکشم
رفتم پایین که یهو پام پیچ خورد
یوجو : آخ
هانجی : چی شد
یوجو : هیچی
بلندم کرد و بردم تو
یوجو : بزارم زمین
منو برد تو اتاقش و پرتم کرد رو تختش و درو قفل کرد
یوجو : هانجی چیزی شده
هانجی : میخوام کاری کنم که دوسم داشته باشی
یوجو : من اصلا حال ندارم بزار برای بعداً
هانجی : بیبی نمیخوای که ددیت رو ناراحت کنی
داشت میومد سمتم
یوجو : یه چیزی بهت بگم
هانجی : بگو
یوجو : دوست دارم ( آروم )
هانجی : چی گفتی
یوجو : دوست دارم ( داد )
که یهو بلندم کرد و رو هوا چرخوندم
یوجو : الان حالم بده میشه
آوردم پایین و یکی از دستاشو گذاشت پشت سرو و اون یکی دستشو گذاشت پشت کمرم و منو به خودش چسبود
هانجی : ۱ ۲ ۳
منو بوسید
1۰ مین بعد نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم
هانجی : یوجو بچه دوست داری
یوجو : نه
هانجی : من دوست دارم
یوجو : بچه ی خواهرت هست
هانجی : هنوز که دنیا نیومده
یوجو : اوممممممممممممممممممممممممم پس من هستم
هانجی : تو بیبی خوشگل منی
یوجو : مخ نزن نمیخوای ولم کنی
هانجی : چرا ولت کنم
تو بغلش بودم که خوابد رو تخت منم روش بودم
یوجو : اگه بمیرم چیکار میکنی
هانجی : خودمو میکشم
یوجو : نه نکش بعد من برو با یکی دیگه ازدواج کن
هانجی : نمیخوام من فقط تورو دوس دارم
یوجو : عه یه وقت من الان مردم
هانجی : نمیشه
پایان داستان
یوجو : اینم از زندگی منو بابات
سوهو: مگه توهم بابام نیستی
یوجو : هستم
هانجی: سلام خوشگلای من
سوهو : بابایییییییییییییییی
هانجی : یوجو بیا اینو بگیر
یوجو : از صبح تا حالا من باهاش سرو کله زدم نوبت توعه
هانجی : یوجو بیا بچتو بگیر
یوجو : فقط بچه منه راستی منم باید بغل کنی
هانجی : باشه کوچولوی من
تمام پارت های قبلیش توی پیج زیره
https://wisgoon.com/e1234567890
۳.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.