پارت (۳۳)
پارت (۳۳)
اکثر لباسها و کفشها مشکی رنگ بودن اما گاهی بین اونها
سفید، قهوهای و خاکستری هم دیده می شد. اون مرد حتی رنگ ها
رو هم با چینش منحصر به فردی کنار هم قرار داده بود و این پسر
رو بیشتر متحیر میکرد.
تهیونگ به قدری سرگرم نگاه کردن به سلیقه و انتخابات خاص
مرد شده بود که به کل فراموش کرد که برای چه چیزی به این
اتاق اومده و در کمد رو باز کرده. از خاطر برد که هدف اصلیش،
دقت کردن به جزئیات لباسهای فردی که نه اسمش رو میدونه و
نه حتی سنش رو نیست و باید هر چه سریعتر برگرده.
_واو...
به اشتباه، دست زخمیش رو روی در کمد قرار داد و همین باعث
شد تیر ناگهانی از درد بکشه و با بیرحمی، تهیونگ رو از دنیای
لباسها و رنگها بیرون بیاره.
_آه... فاک!
ابرو هاش در هم گره خورد و به یک باره دستش رو از روی در
کمد برداشت. به آرومی ناله کرد و به خونی که دوباره راهش رو
به بیرون از بدنش پیدا کرده بود، خیره شد. قبل از اینکه سرخی
خون، بیش از این کمد و وسایل رو لکهدار کنه، آستین پیرهنش
رو دوباره روی زخم کشید و با دست سالمش اون نقطه رو فشار
داد تا شاید کمکی به بند اومدن یا کم شدن جریان خون کنه.
بالفاصله بعد از اینکه وضعیت دستش کمی بهتر شد، خیسی دست
سالمش رو با شلوارش تمیز کرد و شروع به گشتن کرد.
بدون اینکه اجازه بده خون لباسها و کفشها رو کثیف کنه، اونها
رو کنار می زد، پشتشون رو نگاه می کرد و دوباره با دقت به جای
اول برشون می گردوند. تعداد لباسها و کفشها به بیش از پنجاه تا
می رسیدن به همین دلیل این مرحله زمان و انرژی نسبتاً زیادی رو
ازش گرفت.
بعد از اینکه مطمئن شد قرار نیست در بین لباسها چیزی پیدا کنه،
کشو ها رو به ترتیب باز کرد و با تیز بینی دنبال اسلحه گشت؛ اما
چیزی جز کاغد، قلم، جواهرات گرونقیمت و... پیدا نکرد.
کمد رو بست و به سمت میز چوبیای که آینه ای دایرهای شکل و
الماس کاری شده روی اون قرار داشت، حرکت کرد تا داخل
کشو های اون رو هم بررسی کنه؛ اما با فکر به چیزی، میان راه
ایستاد.
_امکان نداره همچین آدمی اسلحه هاش رو توی دید بذاره...
این رو با خودش زمزم ه کرد و نگاهش رو به اطراف داد تا یک
دریچه یا گاوصندوق مخفی پیدا کنه. با دقت خارقالعادهای، روی
دیوارها دنبال یک تو رفتگی یا برآمدگی غیرعادی می گشت و به
آرومی روی زمین چوبی زیر پاش گام برمی داشت.
همینطور که راه میرفت، احساس کرد صدای قدمهایی که به
گوش ش میرسن، با چند لحظهی پیش تفاوت دارن. سرش رو پایین
آورد و برای اطمینان بیشتر، چند بار از روی اون نقطه رد شد و به
صدا گوش داد.
اکثر لباسها و کفشها مشکی رنگ بودن اما گاهی بین اونها
سفید، قهوهای و خاکستری هم دیده می شد. اون مرد حتی رنگ ها
رو هم با چینش منحصر به فردی کنار هم قرار داده بود و این پسر
رو بیشتر متحیر میکرد.
تهیونگ به قدری سرگرم نگاه کردن به سلیقه و انتخابات خاص
مرد شده بود که به کل فراموش کرد که برای چه چیزی به این
اتاق اومده و در کمد رو باز کرده. از خاطر برد که هدف اصلیش،
دقت کردن به جزئیات لباسهای فردی که نه اسمش رو میدونه و
نه حتی سنش رو نیست و باید هر چه سریعتر برگرده.
_واو...
به اشتباه، دست زخمیش رو روی در کمد قرار داد و همین باعث
شد تیر ناگهانی از درد بکشه و با بیرحمی، تهیونگ رو از دنیای
لباسها و رنگها بیرون بیاره.
_آه... فاک!
ابرو هاش در هم گره خورد و به یک باره دستش رو از روی در
کمد برداشت. به آرومی ناله کرد و به خونی که دوباره راهش رو
به بیرون از بدنش پیدا کرده بود، خیره شد. قبل از اینکه سرخی
خون، بیش از این کمد و وسایل رو لکهدار کنه، آستین پیرهنش
رو دوباره روی زخم کشید و با دست سالمش اون نقطه رو فشار
داد تا شاید کمکی به بند اومدن یا کم شدن جریان خون کنه.
بالفاصله بعد از اینکه وضعیت دستش کمی بهتر شد، خیسی دست
سالمش رو با شلوارش تمیز کرد و شروع به گشتن کرد.
بدون اینکه اجازه بده خون لباسها و کفشها رو کثیف کنه، اونها
رو کنار می زد، پشتشون رو نگاه می کرد و دوباره با دقت به جای
اول برشون می گردوند. تعداد لباسها و کفشها به بیش از پنجاه تا
می رسیدن به همین دلیل این مرحله زمان و انرژی نسبتاً زیادی رو
ازش گرفت.
بعد از اینکه مطمئن شد قرار نیست در بین لباسها چیزی پیدا کنه،
کشو ها رو به ترتیب باز کرد و با تیز بینی دنبال اسلحه گشت؛ اما
چیزی جز کاغد، قلم، جواهرات گرونقیمت و... پیدا نکرد.
کمد رو بست و به سمت میز چوبیای که آینه ای دایرهای شکل و
الماس کاری شده روی اون قرار داشت، حرکت کرد تا داخل
کشو های اون رو هم بررسی کنه؛ اما با فکر به چیزی، میان راه
ایستاد.
_امکان نداره همچین آدمی اسلحه هاش رو توی دید بذاره...
این رو با خودش زمزم ه کرد و نگاهش رو به اطراف داد تا یک
دریچه یا گاوصندوق مخفی پیدا کنه. با دقت خارقالعادهای، روی
دیوارها دنبال یک تو رفتگی یا برآمدگی غیرعادی می گشت و به
آرومی روی زمین چوبی زیر پاش گام برمی داشت.
همینطور که راه میرفت، احساس کرد صدای قدمهایی که به
گوش ش میرسن، با چند لحظهی پیش تفاوت دارن. سرش رو پایین
آورد و برای اطمینان بیشتر، چند بار از روی اون نقطه رد شد و به
صدا گوش داد.
۱۰.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.