تکپارتی سوبین
#تکپارتی
شب بود و خوابت نمیبرد ... اروم سمت لباس هات رفتی و پوشیدی ... جوری که سوبین متوجه نمیشد
کفش هات رو پوشیدی و رفتی دم در ..
چند نفر با لباس های مشکی و ماسک بهت نزدیک شدن ..
و بهت تیر زدن ...
سوبین از شدت صدای تیر ؛ از خواب پرید
با ندیدن تو کنار خودش شوکه تر از قبل شد ..!!
لباس هاش رو پوشید و از پله ها ، اومد پایین...
چشم هایش از شدت تعجب باز مونده بود ..!!
سوبین : ... ا/ت!!؟ ل..لطفا دووم بیار ..!!!
نگران نباش.. خو..خوب میشی!... (با گریه )
سوبین زنگ زد آمبولانس ..
کادر درمان : خانم ا/ت وضع خوبی ندارن .. تیر از کنار کبد رد شده و وضع خیلی وخیمه... ما هر کاری از دست مون بر بیاد می کنیم .. اما لطفا خودتون رو برای هر اتفاقی آماده کنید ...
سوبین : (با حرف دکتر ها اشک های سوبین بی وقفه میریخت)....
³ ساعت بعد:
دکتر ها : خوشبختانه ، خانم ا/ت از اتاق عمل در اومدند ... اما هنوز وضع سون وخیمه و خطرناکه... و ما احتمال خونریزی داخلی رو میدیم آقای سوبین... !
⁸ ساعت بعد :
قلب ا/ت دیگه نمیزد ...
دستگاه فقط خط صافی رو نشون میداد و سوبین نگران بود و حس می کرد یه چیزی روی قلبش سنگینی میکنه..
سوبین : نه...ن..نه..لطفا نه ا/ت!!هق هق ...
دکتر : دستگاه شوک الکتریکی رو آماده کنید ..
بعد از چند بار شوک دادن به ا/ت باز هم ا/ت برنگشت ..
دکتر : آقای سوبین ؟!.. متاسفم.. ما خانم ا/ت رو از دست دادیم ... هر کاری که تونستیم براش انجام دادیم..
متاسفم...!!
چند سال بعد سوبین افسردگی شدید گرفت ...
جوری که حتی با مادر و پدر خودش هم قطع ارتباط کرده بود ... دلش میخواست دوباره حداقل یکبار بتونه عشقش رو ببینه .. صداش رو بشنوه... به ا/ت زل بزنه و بگه : دوستت دارم
سوبین دلش میخواست حداقل با ا/ت خداحافظی کنه..
شب بود و خوابت نمیبرد ... اروم سمت لباس هات رفتی و پوشیدی ... جوری که سوبین متوجه نمیشد
کفش هات رو پوشیدی و رفتی دم در ..
چند نفر با لباس های مشکی و ماسک بهت نزدیک شدن ..
و بهت تیر زدن ...
سوبین از شدت صدای تیر ؛ از خواب پرید
با ندیدن تو کنار خودش شوکه تر از قبل شد ..!!
لباس هاش رو پوشید و از پله ها ، اومد پایین...
چشم هایش از شدت تعجب باز مونده بود ..!!
سوبین : ... ا/ت!!؟ ل..لطفا دووم بیار ..!!!
نگران نباش.. خو..خوب میشی!... (با گریه )
سوبین زنگ زد آمبولانس ..
کادر درمان : خانم ا/ت وضع خوبی ندارن .. تیر از کنار کبد رد شده و وضع خیلی وخیمه... ما هر کاری از دست مون بر بیاد می کنیم .. اما لطفا خودتون رو برای هر اتفاقی آماده کنید ...
سوبین : (با حرف دکتر ها اشک های سوبین بی وقفه میریخت)....
³ ساعت بعد:
دکتر ها : خوشبختانه ، خانم ا/ت از اتاق عمل در اومدند ... اما هنوز وضع سون وخیمه و خطرناکه... و ما احتمال خونریزی داخلی رو میدیم آقای سوبین... !
⁸ ساعت بعد :
قلب ا/ت دیگه نمیزد ...
دستگاه فقط خط صافی رو نشون میداد و سوبین نگران بود و حس می کرد یه چیزی روی قلبش سنگینی میکنه..
سوبین : نه...ن..نه..لطفا نه ا/ت!!هق هق ...
دکتر : دستگاه شوک الکتریکی رو آماده کنید ..
بعد از چند بار شوک دادن به ا/ت باز هم ا/ت برنگشت ..
دکتر : آقای سوبین ؟!.. متاسفم.. ما خانم ا/ت رو از دست دادیم ... هر کاری که تونستیم براش انجام دادیم..
متاسفم...!!
چند سال بعد سوبین افسردگی شدید گرفت ...
جوری که حتی با مادر و پدر خودش هم قطع ارتباط کرده بود ... دلش میخواست دوباره حداقل یکبار بتونه عشقش رو ببینه .. صداش رو بشنوه... به ا/ت زل بزنه و بگه : دوستت دارم
سوبین دلش میخواست حداقل با ا/ت خداحافظی کنه..
۱۱.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.