تکپارتی هیونجین (درخواستی)
#تکپارتی
#درخواستی
تا دیر وقت پیش دوستت بودی ....! و ساعت ¹²:⁴⁰
دقیقه رو نشون میداد ..
رفتی بودی خونه دوستت تا سوجو بخوری ...
تو کامل مست نشده بودی .. ساعت رو چک کردی
تاکسی گرفتی و برگشتی خونه ..
هیونجین عصبی بود و وقتی صدای کلید اومد... عصبی تر شده بود ..
هیونجین : سلام .. خانم هوانگ...
ا/ت: سلام ، ... ام..م هیونجین!...
هیونجین: تا الان ... کجا بودی ؟!(با داد و عصبی)
ا/ت: (با ترس و لرز ! ) م...ام..م..ب.ب.بخشید ... هیونجین ...
هیونجین : بهت ، گفتم کجا بودی ا/ت؟؟!....(با داد)
ا/ت: پی..پیش !! امم ..من پیش ، هان میرا بود..بودم!
هیونجین: تا این وقت شب؟! اصلا به ساعت نگاه کردی؟..(با داد)
ا/ت: (بغض کرده بود و نمیتونست حرفی بزنه)
هیونجین به ا/ت سیلی زد ..
بغض ا/ت ترکید ... و سمت چپ صورتش به شدت میسوخت... ا/ت رفت توی اتاق و در رو قفل کرد..!!
سایلنت و آروم جوری که هیونجین صدای گریه های ا/ت رو نمیشنید ..
ا/ت ، اشک های بی وقفه اش خشک شد ..
و محکم ، دستش .. رو چنگ میزد... !!
دست ا/ت کامل زخمی شده بود ...
چشم های ا/ت کم کم داشت سیاهی میرفت..
هیونجین: ا/ت .. یا... یاااا، کجایی؟ا..ا/ت؟؟!
ا/ت: (خنده های هیستریک)
هیونجین میدونست وقتی ا/ت وقتی هیستریک میخنده چطور میشه
کلید زاپاس اتاق رو برداشت ... ا/ت به سختی نفس میکشید...
هیونجین ا/ت رو بغل کرد و گفت : میدونی ... اگه ..
تو اتفاقی برات بیوفته! من سر در گم میشم .. نمی تونم ادامه بدم .. ببخشید .. واقعا معذرت میخوام!..
من عصبی بودم ... چون تا حالا انقدر دیر نکرده بودی!..(با بغض خیلی خفیف)
نمی دونم اگه تو نبودی ، کی میخواست کل روز رو باهام حرف بزنه ؟! ... یا حتی کل شب رو ؟!
کی وقتی بهم لبخند بزنه ، قلبم به لرزه در می افته..؟!
لطفا به خودت آسیب نزن ... (یک قطره اشک از چشم هایش ریخت)
ا/ت: ب.باشه... لطفا گریه نکن هیونجین ...
من هر کاری باهام کنی هم دوستت دارم ... واقعا دوست دارم ... حتی اگه هزاران بار من رو بزنی ! ...
ا/ت سرش رو روی سینه هیونجین گذاشت و آروم خوابیدن...
اما تا سال ها بعد ، وقتی هیونجین حتی دستش رو بلند میکرد تا به ا/ت چیزی بده ا/ت واکنش نشون میداد ... که این نشونه همون اتفاق سالهای قبلی بود ... !
پایان ..
#درخواستی
تا دیر وقت پیش دوستت بودی ....! و ساعت ¹²:⁴⁰
دقیقه رو نشون میداد ..
رفتی بودی خونه دوستت تا سوجو بخوری ...
تو کامل مست نشده بودی .. ساعت رو چک کردی
تاکسی گرفتی و برگشتی خونه ..
هیونجین عصبی بود و وقتی صدای کلید اومد... عصبی تر شده بود ..
هیونجین : سلام .. خانم هوانگ...
ا/ت: سلام ، ... ام..م هیونجین!...
هیونجین: تا الان ... کجا بودی ؟!(با داد و عصبی)
ا/ت: (با ترس و لرز ! ) م...ام..م..ب.ب.بخشید ... هیونجین ...
هیونجین : بهت ، گفتم کجا بودی ا/ت؟؟!....(با داد)
ا/ت: پی..پیش !! امم ..من پیش ، هان میرا بود..بودم!
هیونجین: تا این وقت شب؟! اصلا به ساعت نگاه کردی؟..(با داد)
ا/ت: (بغض کرده بود و نمیتونست حرفی بزنه)
هیونجین به ا/ت سیلی زد ..
بغض ا/ت ترکید ... و سمت چپ صورتش به شدت میسوخت... ا/ت رفت توی اتاق و در رو قفل کرد..!!
سایلنت و آروم جوری که هیونجین صدای گریه های ا/ت رو نمیشنید ..
ا/ت ، اشک های بی وقفه اش خشک شد ..
و محکم ، دستش .. رو چنگ میزد... !!
دست ا/ت کامل زخمی شده بود ...
چشم های ا/ت کم کم داشت سیاهی میرفت..
هیونجین: ا/ت .. یا... یاااا، کجایی؟ا..ا/ت؟؟!
ا/ت: (خنده های هیستریک)
هیونجین میدونست وقتی ا/ت وقتی هیستریک میخنده چطور میشه
کلید زاپاس اتاق رو برداشت ... ا/ت به سختی نفس میکشید...
هیونجین ا/ت رو بغل کرد و گفت : میدونی ... اگه ..
تو اتفاقی برات بیوفته! من سر در گم میشم .. نمی تونم ادامه بدم .. ببخشید .. واقعا معذرت میخوام!..
من عصبی بودم ... چون تا حالا انقدر دیر نکرده بودی!..(با بغض خیلی خفیف)
نمی دونم اگه تو نبودی ، کی میخواست کل روز رو باهام حرف بزنه ؟! ... یا حتی کل شب رو ؟!
کی وقتی بهم لبخند بزنه ، قلبم به لرزه در می افته..؟!
لطفا به خودت آسیب نزن ... (یک قطره اشک از چشم هایش ریخت)
ا/ت: ب.باشه... لطفا گریه نکن هیونجین ...
من هر کاری باهام کنی هم دوستت دارم ... واقعا دوست دارم ... حتی اگه هزاران بار من رو بزنی ! ...
ا/ت سرش رو روی سینه هیونجین گذاشت و آروم خوابیدن...
اما تا سال ها بعد ، وقتی هیونجین حتی دستش رو بلند میکرد تا به ا/ت چیزی بده ا/ت واکنش نشون میداد ... که این نشونه همون اتفاق سالهای قبلی بود ... !
پایان ..
۳۱.۲k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.