فیک یونگی زندگی درخشان
یه مرد وارد اتاق شد و به سمت ات رفت و سعی کرد با بالشت اتو خفه کنه ( مثل فیلمای ترکی ) که همون موقع یونگی وارد اتاق شد اب از دستش افتاد به سمت یارو حمله کرد و شروع کرد به کتک زدنش بعدشم یارو فرار کرد
یونگی رفت بالا سر ات که چکش کنه که دید دیگ دیر شده ( شوخی کردم)
ات: داشت بزور نفس میکشید و فقط میگفت ات: اب
یونکی رفت بطری ابو اورد و دادش به ات و کمکش کرد بخوره
ات : هق هق یونگیییی
یونگی : اروم باش قشنگم هیس اروم
ات: من دیگ نمیخام اینجا بمونم هق تروخدا منو ببر خونه
یونگی : باشه عزیزم باشه میبرمت بزار دکترو صدا کنم
دکتر اومد
یونگی : ببخشید دکتر نمیتونم همسرمو ببرم خونه ؟
دکتر : میتونید ولی باید برگه امضا کنین که اگه چیزیش شد واسه بیمارستان دردسر نشه
یونگی : باشه امضا میکنم
یونکی برگه رو گرفت و امضا کرد بعدم یه ویلچر اورد و اتو با اون به سمت ماشین برد و گذاشتش تو ماشین و به سمت عمارت حرکت کردن
(این پارت خیلییی بد شد میدونم بعدا جبران میکنم )
یونگی رفت بالا سر ات که چکش کنه که دید دیگ دیر شده ( شوخی کردم)
ات: داشت بزور نفس میکشید و فقط میگفت ات: اب
یونکی رفت بطری ابو اورد و دادش به ات و کمکش کرد بخوره
ات : هق هق یونگیییی
یونگی : اروم باش قشنگم هیس اروم
ات: من دیگ نمیخام اینجا بمونم هق تروخدا منو ببر خونه
یونگی : باشه عزیزم باشه میبرمت بزار دکترو صدا کنم
دکتر اومد
یونگی : ببخشید دکتر نمیتونم همسرمو ببرم خونه ؟
دکتر : میتونید ولی باید برگه امضا کنین که اگه چیزیش شد واسه بیمارستان دردسر نشه
یونگی : باشه امضا میکنم
یونکی برگه رو گرفت و امضا کرد بعدم یه ویلچر اورد و اتو با اون به سمت ماشین برد و گذاشتش تو ماشین و به سمت عمارت حرکت کردن
(این پارت خیلییی بد شد میدونم بعدا جبران میکنم )
۱۳.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.