وقتی دکتر بود و...
وقتی دکتر بود و...
ات از خواب بیدار شدو خوشحال بود چون قرار بود بلاخره با تهیونگ ازدواج کنه اما ته دلش یکم نگران بود چون...
تهیونگ از خواب بلند شدو کت شلواری که اماده کرده بود پوشید کروات خودشو بست و به سمت خونه ات راه افتاد
وقتی رسید یه تک زنگ به ات زد اتم سریعع خودشو رسوند به ته
ات: سلامم د*دی
تهیونگ: سلام بیبیی
ات: اوم
تهیونگ: خوشحالی امروز داری بلاخره مال خودم میشی؟
ات: اره خوشحالم ولی ته من استرس دارم
تهیونگ: عادیه
و بعد در طول مسیر هیچی نگفتن
رسیدن محضر ( مطمعنم اشتباه نوشتم ولی خب)
اونجا تهیونگ پیاده شدو دست اتو گرفت و وارد اونجا شدن بعد از امضا کردن برگه و خوندن عقد (میدونممم ازدواج انقدر اسون نی ولیی بازم خبب)
حرکت کردن به سمت عمارت ته
وقتی که رسیدن در زدن
اما وقتی که در باز شد...
ات از خواب بیدار شدو خوشحال بود چون قرار بود بلاخره با تهیونگ ازدواج کنه اما ته دلش یکم نگران بود چون...
تهیونگ از خواب بلند شدو کت شلواری که اماده کرده بود پوشید کروات خودشو بست و به سمت خونه ات راه افتاد
وقتی رسید یه تک زنگ به ات زد اتم سریعع خودشو رسوند به ته
ات: سلامم د*دی
تهیونگ: سلام بیبیی
ات: اوم
تهیونگ: خوشحالی امروز داری بلاخره مال خودم میشی؟
ات: اره خوشحالم ولی ته من استرس دارم
تهیونگ: عادیه
و بعد در طول مسیر هیچی نگفتن
رسیدن محضر ( مطمعنم اشتباه نوشتم ولی خب)
اونجا تهیونگ پیاده شدو دست اتو گرفت و وارد اونجا شدن بعد از امضا کردن برگه و خوندن عقد (میدونممم ازدواج انقدر اسون نی ولیی بازم خبب)
حرکت کردن به سمت عمارت ته
وقتی که رسیدن در زدن
اما وقتی که در باز شد...
۵.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.