فیک یونگی زندگی درخشان
اون عکس ات باد که درحال رابطه برقرار کردن با همون پسره بود یونگی با عصبانیت گوشیشو رو به ات گرفت و گفت
یونگی : اتتت این چیه ها توی هرزه عوضی همزمان با من با اونم بودی اره ( عربده )
ات: هق نه بخدا اون هق من نیسمم
یونگی یه سیلی به صورت ات زد ات افتاد زمین و یونگی با پاش یه لگد محکم به شکم ات زد اتم بیهوش شد ولی یونگی حتا زره ایی پشیمون نبود اتو همونجا ول کرد و از عمارت رفت بیرون چند ساعت بعد ات که بیدار شد صدای کلید توی در اومد و یونگی وارد عمارت شد و گفت
یونگی : هرزه همین الان وسایلتو جمع میکنی میبرمت پرورشگاه
ات : هق اا ... اما من سنم بی بیشتره قبولم نمیکنن هق
یونگی : چرا قبول میکنن من بهشون پول میدم تا توی هرزه رو ازم دور نگه دارن
ات: بخدا اون من نیسمم
یونگی : پس کیهه ؟ هاا کیهه ( عربدهه )
ات : بخداا نمیدونم هق هق
یونگی : اصن برام مهم نیس حرفات چش داشتم دیدم تویی حالام برو گمشو سوار ماشین شو تا برسونمت پرورشگاه
ات : ببر برسون همون پرورشگاه بهتره از اینکه پیشتوعه عوضی بمونم که حرفش با سیلی دوباره از طرف یونگی قطع شد
یونگی : ...
یونگی : اتتت این چیه ها توی هرزه عوضی همزمان با من با اونم بودی اره ( عربده )
ات: هق نه بخدا اون هق من نیسمم
یونگی یه سیلی به صورت ات زد ات افتاد زمین و یونگی با پاش یه لگد محکم به شکم ات زد اتم بیهوش شد ولی یونگی حتا زره ایی پشیمون نبود اتو همونجا ول کرد و از عمارت رفت بیرون چند ساعت بعد ات که بیدار شد صدای کلید توی در اومد و یونگی وارد عمارت شد و گفت
یونگی : هرزه همین الان وسایلتو جمع میکنی میبرمت پرورشگاه
ات : هق اا ... اما من سنم بی بیشتره قبولم نمیکنن هق
یونگی : چرا قبول میکنن من بهشون پول میدم تا توی هرزه رو ازم دور نگه دارن
ات: بخدا اون من نیسمم
یونگی : پس کیهه ؟ هاا کیهه ( عربدهه )
ات : بخداا نمیدونم هق هق
یونگی : اصن برام مهم نیس حرفات چش داشتم دیدم تویی حالام برو گمشو سوار ماشین شو تا برسونمت پرورشگاه
ات : ببر برسون همون پرورشگاه بهتره از اینکه پیشتوعه عوضی بمونم که حرفش با سیلی دوباره از طرف یونگی قطع شد
یونگی : ...
۸.۶k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.