☆شوگر ددی من p5☆
☆شوگر ددی من p5☆
+ویو شوگا :
روی تختم دارز کشیده بودم و داشتم به ا.ت فکر میکردم اون واقعا منو نمیشناخت ؟ چطور ممکنه منو یادش بره ، شاید بخاطر اینه که سالها از اون اتفاق گذشته و من سالها قبل خودمو پیش اون یونگی معرفی کردم ولی توی بار خودمو شوگا معرفی کردم . گوشیمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم اما هر چی بهش زنگ زدم جواب نداد.
یه کوچولو نگرانش شدم .
+نکنه توی راه اون سه نفر اومدن . نکنه گی اون سه نفر افتادن .
+زنگ زدم به جیهوپ و ماجرا رو براش توضیح دادم .
+جیهوپ خیلی نگران ا.ت هستم .
جیهوپ: نگران نباش شاید شارژ گوشیش تموم شده با اون درسی که به اون سه نفر دادیم مطمئن باش دیگه جرعت اینو ندارن که به خواهرت نزدیک بشن .
پرش زمانی به سالها پیش زمانی که مامان وبابا شوگا از هم جدا شدن و شوگا وقتی میفهمه عمارت رو ترک میکنه .
+من واقعا دیگه از این زندگی خسته شدم . از این عمارت و بابا و مامانم خسته شدم از حرفهای مسخره ی پدر بزرگم خسته شدم .
(شوگا این حرف رو به بابا و مامانش و پدر بزرگش میزنه و عمارت رو ترک میکنه )
ادمین: شوگا میخواد از خیابون رد بشه که ناگهان با یه ماشین تصادف میکنه . اون ماشین پا به فرار میزاره . همون نزدیکی ها یه دختر وایساده بوده و صحنه ی تصادف رو میبینه سریع میاد تا شوگا رو به بیمارستان برسونه .
_صدامو داری ؟ صدای منو میشنوی ؟ تو نباید بخوابی .
اون دختر شوگا رو کول میکنه و سریع به بیمارستان میرسونه .
پرستار:آقا؟ اقا؟ صدای منو میشنوید؟
شوگا اروم به هوش میاد .
+اون دختر کی بود؟
پرستار:آقا لطفا اروم باشید .
+میخوام ببینمش.
پرستار:الان شونه ی شما آسیب دیده.
+برام مهم نیس اون دختر کجاس (داد)
پرستار:تو حیاط بیمارستانِ.
شوگا به هزار بدبختی خوشو به حیاط بیمارستان میرسونه ومیبینه که همون دختر روی یه صندلی نشسته.
+تو کی هستی؟
اون دختر برمیگرده و میگه:
_به هوش اومدی؟
+جواب سوالمو بده . تو کی هستی؟
_من ا.ت هستم . نگران نباش زود خوب میشی . من تمام هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کردم .
شوگا به سختی خودشو به ا.ت میرسونه و کنارش میشینه .
+این موقع شب تو توی خیابون چیکار میکردی؟
_یاااا چقدر ازم سوال میپرسی خیر سرم نجاتت دادما. خُب راستش من خونمونو ترک کردم .
+پس تو هم مثل منی .
_اهان پس بگو توهم این موقع شب تو خیابون چیکار میکردیااا.
+بیا دیگه برنگردیم خونه هامون .
_هوم آره.
+تو امشب جون منو نجات دادی پس منم باید جون تو رو نجات بدم . از این به بعد تو خواهر منی .
_تو هم برادر من . راستی اسمت چیه ؟
+اسمم یونگی هست .
بچه ها این داستان قراره هیجانی تر بشه پس لطفا حمایتم کنید.
تا پارت ۷ شرایط همینه :
لایک:۱۴
کامنت:۲۶
+ویو شوگا :
روی تختم دارز کشیده بودم و داشتم به ا.ت فکر میکردم اون واقعا منو نمیشناخت ؟ چطور ممکنه منو یادش بره ، شاید بخاطر اینه که سالها از اون اتفاق گذشته و من سالها قبل خودمو پیش اون یونگی معرفی کردم ولی توی بار خودمو شوگا معرفی کردم . گوشیمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم اما هر چی بهش زنگ زدم جواب نداد.
یه کوچولو نگرانش شدم .
+نکنه توی راه اون سه نفر اومدن . نکنه گی اون سه نفر افتادن .
+زنگ زدم به جیهوپ و ماجرا رو براش توضیح دادم .
+جیهوپ خیلی نگران ا.ت هستم .
جیهوپ: نگران نباش شاید شارژ گوشیش تموم شده با اون درسی که به اون سه نفر دادیم مطمئن باش دیگه جرعت اینو ندارن که به خواهرت نزدیک بشن .
پرش زمانی به سالها پیش زمانی که مامان وبابا شوگا از هم جدا شدن و شوگا وقتی میفهمه عمارت رو ترک میکنه .
+من واقعا دیگه از این زندگی خسته شدم . از این عمارت و بابا و مامانم خسته شدم از حرفهای مسخره ی پدر بزرگم خسته شدم .
(شوگا این حرف رو به بابا و مامانش و پدر بزرگش میزنه و عمارت رو ترک میکنه )
ادمین: شوگا میخواد از خیابون رد بشه که ناگهان با یه ماشین تصادف میکنه . اون ماشین پا به فرار میزاره . همون نزدیکی ها یه دختر وایساده بوده و صحنه ی تصادف رو میبینه سریع میاد تا شوگا رو به بیمارستان برسونه .
_صدامو داری ؟ صدای منو میشنوی ؟ تو نباید بخوابی .
اون دختر شوگا رو کول میکنه و سریع به بیمارستان میرسونه .
پرستار:آقا؟ اقا؟ صدای منو میشنوید؟
شوگا اروم به هوش میاد .
+اون دختر کی بود؟
پرستار:آقا لطفا اروم باشید .
+میخوام ببینمش.
پرستار:الان شونه ی شما آسیب دیده.
+برام مهم نیس اون دختر کجاس (داد)
پرستار:تو حیاط بیمارستانِ.
شوگا به هزار بدبختی خوشو به حیاط بیمارستان میرسونه ومیبینه که همون دختر روی یه صندلی نشسته.
+تو کی هستی؟
اون دختر برمیگرده و میگه:
_به هوش اومدی؟
+جواب سوالمو بده . تو کی هستی؟
_من ا.ت هستم . نگران نباش زود خوب میشی . من تمام هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کردم .
شوگا به سختی خودشو به ا.ت میرسونه و کنارش میشینه .
+این موقع شب تو توی خیابون چیکار میکردی؟
_یاااا چقدر ازم سوال میپرسی خیر سرم نجاتت دادما. خُب راستش من خونمونو ترک کردم .
+پس تو هم مثل منی .
_اهان پس بگو توهم این موقع شب تو خیابون چیکار میکردیااا.
+بیا دیگه برنگردیم خونه هامون .
_هوم آره.
+تو امشب جون منو نجات دادی پس منم باید جون تو رو نجات بدم . از این به بعد تو خواهر منی .
_تو هم برادر من . راستی اسمت چیه ؟
+اسمم یونگی هست .
بچه ها این داستان قراره هیجانی تر بشه پس لطفا حمایتم کنید.
تا پارت ۷ شرایط همینه :
لایک:۱۴
کامنت:۲۶
۱۳.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.