عصبی بودن کاردستم داد 😡(32)
عصبی بودن کاردستم داد 😡(32)
کوک
ا/ت رفت تو اتاق منم رفتم تو اتاقم خیلی خسته بودم اونقدر که تا سرم رو رو بالشت گذاشتم خوابم برد
ا/ت
رفتم تو اتاق روی تخت دراز کشیدم..... یه چند دقیقه بعد خوابم برد........
پرش زمان به صبح
ا/ت
بیدار شدم ساعت 6:9 بود...... دست و صورتم رو شستم..... صبحونه رو حاضر کردم و منتظر کوک موندم اونم یه چند دقیقه بعد اومد
کوک
وقتی بیدار شدم ساعت 6:18 بود رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم داخل آشپزخونه که دیدم ا/ت اونجاس
کوک:صبح بخیر
ا/ت:صبح توهم بخیر
کوک:چه زود بیدار شدی
ا/ت:نه تو دیر بیدار شدی... حالا زود تر بخور بریم دانشگاه
کوک:اوکی
ا/ت
بعد از خوردن صبحونه خوردن رفتیم حاضر شدیم و راه افتادیم
کوک
بعد از خوردن صبحونه حاضر شدیم راه افتادیم
تا به دانشگاه رسیدیم حرفی نزدیم اینبار دیگه باهم وارد کلاس شدیم
استاد هنوز نیومده بود رفتیم سر جاهامون نشستیم
بعد چند دقیقه استاد هم اومد
درس رو شروع کرد............. تا اینکه زنگ خورد
همه وسایل هاشون رو جمع کردن و رفتن تو حیاط
من و ا/ت هم رفتیم... تو حیاط داشتیم قدم می زدیم و حرف میزدیم که زنگ خورد رفتیم تو کلاس
همه بچه ها اومدن
که یهو تهیونگ اومد سمتمون
تهیونگ:کوک امروز امتحان داریم تمرین کردی؟
کوک و ا/ت:چییییییییییییی امتحان... ن ما اصلا نمی دونستیم
تهیونگ:ای بابا
کوک:حالا امتحان چی؟
تهیونگ:ریاضی
کوک:اوففففففففف
تهیونگ:بد بخت شدیم رفت
کوک:ای بابا.... شاید استاد یادش رفته باشه به بچه ها بگو یادش نندازن
تهیونگ:نه کسی نمیگه ولی این استادی که ما داریم هیچ چیز یاد نمیره
کوک:..... هیییییی
تهیونگ:...........
تهیونگ رفت وایی امتحان داریم اونم ریاضی
از این به بعد شرط میزارم
لایک:20
کامنت:25
کوک
ا/ت رفت تو اتاق منم رفتم تو اتاقم خیلی خسته بودم اونقدر که تا سرم رو رو بالشت گذاشتم خوابم برد
ا/ت
رفتم تو اتاق روی تخت دراز کشیدم..... یه چند دقیقه بعد خوابم برد........
پرش زمان به صبح
ا/ت
بیدار شدم ساعت 6:9 بود...... دست و صورتم رو شستم..... صبحونه رو حاضر کردم و منتظر کوک موندم اونم یه چند دقیقه بعد اومد
کوک
وقتی بیدار شدم ساعت 6:18 بود رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم داخل آشپزخونه که دیدم ا/ت اونجاس
کوک:صبح بخیر
ا/ت:صبح توهم بخیر
کوک:چه زود بیدار شدی
ا/ت:نه تو دیر بیدار شدی... حالا زود تر بخور بریم دانشگاه
کوک:اوکی
ا/ت
بعد از خوردن صبحونه خوردن رفتیم حاضر شدیم و راه افتادیم
کوک
بعد از خوردن صبحونه حاضر شدیم راه افتادیم
تا به دانشگاه رسیدیم حرفی نزدیم اینبار دیگه باهم وارد کلاس شدیم
استاد هنوز نیومده بود رفتیم سر جاهامون نشستیم
بعد چند دقیقه استاد هم اومد
درس رو شروع کرد............. تا اینکه زنگ خورد
همه وسایل هاشون رو جمع کردن و رفتن تو حیاط
من و ا/ت هم رفتیم... تو حیاط داشتیم قدم می زدیم و حرف میزدیم که زنگ خورد رفتیم تو کلاس
همه بچه ها اومدن
که یهو تهیونگ اومد سمتمون
تهیونگ:کوک امروز امتحان داریم تمرین کردی؟
کوک و ا/ت:چییییییییییییی امتحان... ن ما اصلا نمی دونستیم
تهیونگ:ای بابا
کوک:حالا امتحان چی؟
تهیونگ:ریاضی
کوک:اوففففففففف
تهیونگ:بد بخت شدیم رفت
کوک:ای بابا.... شاید استاد یادش رفته باشه به بچه ها بگو یادش نندازن
تهیونگ:نه کسی نمیگه ولی این استادی که ما داریم هیچ چیز یاد نمیره
کوک:..... هیییییی
تهیونگ:...........
تهیونگ رفت وایی امتحان داریم اونم ریاضی
از این به بعد شرط میزارم
لایک:20
کامنت:25
۱۳.۵k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.