عصبی بودن کاردستم داد 😡(30)
عصبی بودن کاردستم داد 😡(30)
کوک
ماشین ایستاد خیلی زود گذشت نمیدونم چقدر تو ماشین بودیم پیاده شدیم رفتیم خونه ی من(با پسرا و ا/ت) رو کاناپه نشسته بودیم وحرف میزدیم
تهیونگ:خب... کوک تبریک میگم که از سینگلی در اومدی....
نامجون: ما هر آخر هفته با دوست دخترمون می ریم
بیرونی جایی
تهیونگ:... و چون که تو خونه داری آخر هفته مهمونمون کن
کوک:اوکی
تهیونگ: خانم ا/ت شما هم میایت دیگه
ا/ت:اوکی
بعد چند ساعت دیگه نزدیکای غروب
تهیونگ: ما دیگه بریم...
کوک: میموندید حالا...
نامجون:راست میگه دیر شده بریم...
همه بلند شدن و به سمت در رفتن
کوک:... بایی
پسرا: بایی
اونا که رفتن نشستیم دوباره رو کاناپه که ا/ت گفت
ا/ت:نمیشد حالا نریم....
کوک: خب میگفتی نه
ا/ت:........
کوک:.......
ا/ت:اینارو ول کن گشنمه...... دارم از گشنگی میمیرم
کوک: باشه..
ا/ت:بدو.....
کوک:....بریم رستوران...؟
ا/ت: نه
کوک:چرا
ا/ت:....
کوک:باش.... ولی نودل درست می کنم
ا/ت:باش
کوک
نودل روکه درست کردم ا/ت رو صدا کردم.......غذا رو که خوردیم به ا/ت گفتم
کوک:دیگه زحمت ظرف ها روهم تو بکش
ا/ت: اگه میدونستم که اینقدر تنبلی خب میرفتیم رستوران
کوک:دیگه من گفتم تو قبول نکردی
ا/ت: هییییی
ا/ت
ظرف ها رو جمع کردم و شستم و رفتم روی کاناپه پیش کوک نشستم
کوک
ماشین ایستاد خیلی زود گذشت نمیدونم چقدر تو ماشین بودیم پیاده شدیم رفتیم خونه ی من(با پسرا و ا/ت) رو کاناپه نشسته بودیم وحرف میزدیم
تهیونگ:خب... کوک تبریک میگم که از سینگلی در اومدی....
نامجون: ما هر آخر هفته با دوست دخترمون می ریم
بیرونی جایی
تهیونگ:... و چون که تو خونه داری آخر هفته مهمونمون کن
کوک:اوکی
تهیونگ: خانم ا/ت شما هم میایت دیگه
ا/ت:اوکی
بعد چند ساعت دیگه نزدیکای غروب
تهیونگ: ما دیگه بریم...
کوک: میموندید حالا...
نامجون:راست میگه دیر شده بریم...
همه بلند شدن و به سمت در رفتن
کوک:... بایی
پسرا: بایی
اونا که رفتن نشستیم دوباره رو کاناپه که ا/ت گفت
ا/ت:نمیشد حالا نریم....
کوک: خب میگفتی نه
ا/ت:........
کوک:.......
ا/ت:اینارو ول کن گشنمه...... دارم از گشنگی میمیرم
کوک: باشه..
ا/ت:بدو.....
کوک:....بریم رستوران...؟
ا/ت: نه
کوک:چرا
ا/ت:....
کوک:باش.... ولی نودل درست می کنم
ا/ت:باش
کوک
نودل روکه درست کردم ا/ت رو صدا کردم.......غذا رو که خوردیم به ا/ت گفتم
کوک:دیگه زحمت ظرف ها روهم تو بکش
ا/ت: اگه میدونستم که اینقدر تنبلی خب میرفتیم رستوران
کوک:دیگه من گفتم تو قبول نکردی
ا/ت: هییییی
ا/ت
ظرف ها رو جمع کردم و شستم و رفتم روی کاناپه پیش کوک نشستم
۲۲.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.