تلخ اما شیرین p:14
ته ویو#
بالاخره اومدن اما با دیدن یه نفر شوکه شدم .....یعنی ....اون......نکنه .....چیز باشه...
اون رزی بود خواهر نانتی و عشق سابقم
حالا چه کنم ...نه من که به اون علاقه ای ندارم ...واییی چرا داره پاهام میلزه ... چرا دستش تو دست یک پسره ایه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
من که به اون علاقه ای ندارم ولی به عنوان برادر باید سردربیارم اون مرد کیه
بعدشم واسه چی با جنیه ......نکنه ....واییییییی ......بدبخت شدم ....ای خداااااا.....
#رزی
اره تهیونگ هم اونجا بود منتظر عشقش ولی من دل پیچه داشتم ...نمیدونم چرا .... جنی هم تا تهیونگ و دید پرید بغلش تهیونگ هم اونو تو بغلش فشرد
رزی:سلام داداش ×لبخند
تهیونگ : سلام اجی ×باحرص
جیمین :خوشبختم منم برادر جنی و نامزد خواهرتون
هستم
تهیونگ :منم خوشبختم
ته ویو
واییی این پسره رو نرومه
چرا احساس میکنم نمیتونم جلوی رزی به جنی بگم عاشقتم ....چرا ..... من جنی رو دوست دارم ....نه من باید بگم باید حسی که به رزی داشتم رو نابود کنم ......تا یه ساعت دیگه باید همه محظر باشیم .....
رزی#
دیدم تهیونگ خیلی دلهوره داره گفتم برم یه اب قندی براش بیارم رفتم و اوردم
رزی :داداس بیا اینو بوخور و به گذشته هم فکر نکن "لبخند
تهیونگ:مرسی وای من اصلا به گذشته حتی فکر هم نکردم (اره دیدیم تهیونگ جان)
رزی:خوبه پس اینو بخور
تهیونگ: مرسی
تهیونگ :همگی الان باید بریم محظر
همه:بزن بریم
ویو ته
همگی رفتیم اونجا و باید اولین بوسه مون هم اونجا انجام بدیم ولی .....من ....
#جنی
دیدم تهیونگ یه جوریه گفتم
جنی:خوبی
ته:اره عزیزم بیا زود انجامش بدیم ......
جیمین :خواهرم چه زود ازدواج کرد دلم براش تنگ مبشه
زری :اهم داداشه منم همین طور
..............
ویو ادمین
بعد از بوسه ی ته و جنی .........جیمین........
پارت بعدی
حمایت
بالاخره اومدن اما با دیدن یه نفر شوکه شدم .....یعنی ....اون......نکنه .....چیز باشه...
اون رزی بود خواهر نانتی و عشق سابقم
حالا چه کنم ...نه من که به اون علاقه ای ندارم ...واییی چرا داره پاهام میلزه ... چرا دستش تو دست یک پسره ایه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
من که به اون علاقه ای ندارم ولی به عنوان برادر باید سردربیارم اون مرد کیه
بعدشم واسه چی با جنیه ......نکنه ....واییییییی ......بدبخت شدم ....ای خداااااا.....
#رزی
اره تهیونگ هم اونجا بود منتظر عشقش ولی من دل پیچه داشتم ...نمیدونم چرا .... جنی هم تا تهیونگ و دید پرید بغلش تهیونگ هم اونو تو بغلش فشرد
رزی:سلام داداش ×لبخند
تهیونگ : سلام اجی ×باحرص
جیمین :خوشبختم منم برادر جنی و نامزد خواهرتون
هستم
تهیونگ :منم خوشبختم
ته ویو
واییی این پسره رو نرومه
چرا احساس میکنم نمیتونم جلوی رزی به جنی بگم عاشقتم ....چرا ..... من جنی رو دوست دارم ....نه من باید بگم باید حسی که به رزی داشتم رو نابود کنم ......تا یه ساعت دیگه باید همه محظر باشیم .....
رزی#
دیدم تهیونگ خیلی دلهوره داره گفتم برم یه اب قندی براش بیارم رفتم و اوردم
رزی :داداس بیا اینو بوخور و به گذشته هم فکر نکن "لبخند
تهیونگ:مرسی وای من اصلا به گذشته حتی فکر هم نکردم (اره دیدیم تهیونگ جان)
رزی:خوبه پس اینو بخور
تهیونگ: مرسی
تهیونگ :همگی الان باید بریم محظر
همه:بزن بریم
ویو ته
همگی رفتیم اونجا و باید اولین بوسه مون هم اونجا انجام بدیم ولی .....من ....
#جنی
دیدم تهیونگ یه جوریه گفتم
جنی:خوبی
ته:اره عزیزم بیا زود انجامش بدیم ......
جیمین :خواهرم چه زود ازدواج کرد دلم براش تنگ مبشه
زری :اهم داداشه منم همین طور
..............
ویو ادمین
بعد از بوسه ی ته و جنی .........جیمین........
پارت بعدی
حمایت
۵.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.