part 4
ویو ا.ت:
وارد مدرسه شدم و همهمه ی بچه ها توجهمو به خودش جلب کرد همه به من اشاره میکردن و با بغل دستیشون حرف میزدن..
اینا چشونه؟
رفتم سمت دستشویی و خودمو تو آینه نگاه کردم
سر و وضعم که اوکیه.. پس چرا اینا اینجورین؟
یهو دستم توسط یه نفر کشیده شد.
ا.ت: چیکار میکنی عوضی؟
سانا: بت گفتم از من و ددیم فاصله بگیر.. گوش ندادی!
ا.ت: ولم کن دختره..
تا میخواستم فش بارونش کنم منو برد حیاط پشتی و پرتم کرد
اونجا جیمین و دارو دسته شو دیدم..
ا.ت: چیکارم دارین کثافتا!!
جیمین: هه... مث اینکه نمیدونی با کی حرف میزنی..(پوزخند)
ا.ت: اتفاقا خوب هم میدونم.. دارم با هیز و آشغال ترین پسر مدرسه حرف میزنم
یکی از دوستاش که اسمش فک کنم کوک بود یک لگد محکم به شکمم زد: کی به کی میگه آشغال... دختره هرزه.. تو اون عکسارو پخش کردی ن؟؟
ا.ت: کدوم عکسا؟؟
جیمین: خودتو ب اون راه نزن هرزه.. همون عکسایی که دیشب گرفتی!
یاد دیشب افتادم لحظه ای که افتادم روی جیمین..
ا.ت: اما من عکسی نگرفتم..
خواستم حرف بزنم که با علامت جیمین همه ی اکیپشون ریختن سرم..
یه ظرف پر از آرد و سرکه و کلی خنزل پنزلو روی سرم خالی کردن
من دختر شجاعی بودم اما اونا خیلی زیاد بودن..
منو تا تونستن زدن..
اما من بغضمو نگه داشتم..
نمیخواستم غرورم خورد بشه..
یک دفعه صدای مدیر اومد..
ادامه دارد...
حمایت کنید قشنگام🫠🌿
وارد مدرسه شدم و همهمه ی بچه ها توجهمو به خودش جلب کرد همه به من اشاره میکردن و با بغل دستیشون حرف میزدن..
اینا چشونه؟
رفتم سمت دستشویی و خودمو تو آینه نگاه کردم
سر و وضعم که اوکیه.. پس چرا اینا اینجورین؟
یهو دستم توسط یه نفر کشیده شد.
ا.ت: چیکار میکنی عوضی؟
سانا: بت گفتم از من و ددیم فاصله بگیر.. گوش ندادی!
ا.ت: ولم کن دختره..
تا میخواستم فش بارونش کنم منو برد حیاط پشتی و پرتم کرد
اونجا جیمین و دارو دسته شو دیدم..
ا.ت: چیکارم دارین کثافتا!!
جیمین: هه... مث اینکه نمیدونی با کی حرف میزنی..(پوزخند)
ا.ت: اتفاقا خوب هم میدونم.. دارم با هیز و آشغال ترین پسر مدرسه حرف میزنم
یکی از دوستاش که اسمش فک کنم کوک بود یک لگد محکم به شکمم زد: کی به کی میگه آشغال... دختره هرزه.. تو اون عکسارو پخش کردی ن؟؟
ا.ت: کدوم عکسا؟؟
جیمین: خودتو ب اون راه نزن هرزه.. همون عکسایی که دیشب گرفتی!
یاد دیشب افتادم لحظه ای که افتادم روی جیمین..
ا.ت: اما من عکسی نگرفتم..
خواستم حرف بزنم که با علامت جیمین همه ی اکیپشون ریختن سرم..
یه ظرف پر از آرد و سرکه و کلی خنزل پنزلو روی سرم خالی کردن
من دختر شجاعی بودم اما اونا خیلی زیاد بودن..
منو تا تونستن زدن..
اما من بغضمو نگه داشتم..
نمیخواستم غرورم خورد بشه..
یک دفعه صدای مدیر اومد..
ادامه دارد...
حمایت کنید قشنگام🫠🌿
۵.۵k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.