rejected p34 ادامه
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
هیون آروم دستش رو روی کمر پسرک گذاشت و شروع کرد به نوازش پشتش
_ آروم باش....خوبه میشه...
خودش هم نمیفهمید چی داره میگه...ناامید بود خیلی....حتی نمیدونست ممکنه خوب بشه یا نه...فقط میخواست با چند تا حرفی که راست و دروغش معلوم نبود، خودش رو سرگرم کنه.
نفس عمیق و پر از دردی کشید و گوشیش رو از توی جیبش درآورد.
شماره ی خانوم سیم رو گرفت و گوشی رو کنار گوشش گذاشت.....بعد از چند تا بوق بلاخره صدای پیر و زنانه ی شیم به گوش رسید
شیم : بله آقای هوانگ ؟
هیون با نگرانی نگاهی به جونگین انداخت و بعد به در اتاق بسته نگاه کرد و حواسش رو به گوشی داد
_ میتونید تا چند دقیقه دیگه بیاید به بیمارستان چوم ؟
زن تعجب کرد
شیم : چ...چیزی شده ؟
هیون نفس عمیقی کشید
_ آره....سوبین....زخمی شده
زن از تعجب دهنش وا موند و توی شوک رفت
_ ازتون خواهش میکنم به بورام چیزی نگید...و خودتون رو زود برسونید.....
#فیکشن
#هیونجین
هیون آروم دستش رو روی کمر پسرک گذاشت و شروع کرد به نوازش پشتش
_ آروم باش....خوبه میشه...
خودش هم نمیفهمید چی داره میگه...ناامید بود خیلی....حتی نمیدونست ممکنه خوب بشه یا نه...فقط میخواست با چند تا حرفی که راست و دروغش معلوم نبود، خودش رو سرگرم کنه.
نفس عمیق و پر از دردی کشید و گوشیش رو از توی جیبش درآورد.
شماره ی خانوم سیم رو گرفت و گوشی رو کنار گوشش گذاشت.....بعد از چند تا بوق بلاخره صدای پیر و زنانه ی شیم به گوش رسید
شیم : بله آقای هوانگ ؟
هیون با نگرانی نگاهی به جونگین انداخت و بعد به در اتاق بسته نگاه کرد و حواسش رو به گوشی داد
_ میتونید تا چند دقیقه دیگه بیاید به بیمارستان چوم ؟
زن تعجب کرد
شیم : چ...چیزی شده ؟
هیون نفس عمیقی کشید
_ آره....سوبین....زخمی شده
زن از تعجب دهنش وا موند و توی شوک رفت
_ ازتون خواهش میکنم به بورام چیزی نگید...و خودتون رو زود برسونید.....
۹.۵k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.