<red pearl>
<red pearl>
Part 1
فیلیکس وبو:
فیلیکس ویو:
اون شب ...اون شب رقت انگیز....آه شیبال ...
چرا اون اسلحه باید تو دست من میبود وقتی من هیچ گناهی نداشتم ...لعنتی ...وی تو چرا اینکارو کردی؟!
فیلیکس:همه به خاطر تو از من متنفر شدننن.(داد،محکم به دیوار میکوبه )ولی انتقام اینکارتو باید پس بدی نمیزارم برا خودت راحت همه جا پَرسه بزنیییی.
[فلش بک به شب مهمونی]
(تمام مهمان ها ایستاده بودن و مشغول صحبت بودن چشم انتظار پسری که لقب پادشاه پاریس رو داشت همه لحظه شماری میکردن تا بتونن ببیننش که ناگهان چراغ های سالن خاموش و چراغ سکو روشن شد .سکوت کل سالنو برداشت و همه منتظر بودن تا اون پسر بیاد .)
(وی با کت و شلوار مشکی و موهای حالت دار وارد سالن شد و روی سکو ایستاد)
وی:سلام .همگی خیلی خوش اومدید!.من کیم ویکتور هستم و خوشحالم که در کنارتونم .امیدوارم تا این لحظه بهتون خوش گذشته باشه .امروز همه اینجا جمع شدیم تا خبر مهمی رو بهتون بدم ....(برمیگرده و نگاه به فیلیکس میکنه)همگی هانگ ژاکلین رو یادتونه ...رئیس کمپانی ...کسی که خیلی مرموز آنه مرد ...مطمعنم برای اکثرا شماها سواله که چه جوری مرد ..هانگ ژاکلین به دست لی فیلیکس کشته شد !
(همه ی مردم برمیگردن نگاه به فیلیکس میکنن و شروع به پچ پچ میکنن.فیلیکس که حسابی هول شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه شروع به فریاد کرد)
فیلیکس:چ..چیییی؟؟چرا چرت میگییی؟!من اصلا خانم هانگ رو از نزدیک ندیدم ....
وی:ولی اثر انگشت روی اسلحه برای تو بود جناب لی ...(خونسرد)
فیلیکس:و..ولی من کاری نکردممم چرا باید دروغ بگم آخه ؟؟(هول ،استرسی،عصبی)
وی:پس چرا اثر انگشتت روی اسلحس؟!اگه مدرکی داری رو کن(کاملا خونسرد ،نگاهای موزیانه)
جیمین:فیلیکس ...این چی میگه؟!ژاکلینو واقعا تو کشتی؟!(جدی)
فیلیکس:من کاری نکردمممم چرا باور نمیکنید؟!
جیمین:پس این چی میگههههه؟!(داد .عصبی)
وی:ایشش شیبال ...ببخشید ولی اینجا سالنه نه میدون جنگ برید بیرون دعوا کنید البته تا پلیسا نرسیدن!
(استایل وی اسلاید دوم )
Part 1
فیلیکس وبو:
فیلیکس ویو:
اون شب ...اون شب رقت انگیز....آه شیبال ...
چرا اون اسلحه باید تو دست من میبود وقتی من هیچ گناهی نداشتم ...لعنتی ...وی تو چرا اینکارو کردی؟!
فیلیکس:همه به خاطر تو از من متنفر شدننن.(داد،محکم به دیوار میکوبه )ولی انتقام اینکارتو باید پس بدی نمیزارم برا خودت راحت همه جا پَرسه بزنیییی.
[فلش بک به شب مهمونی]
(تمام مهمان ها ایستاده بودن و مشغول صحبت بودن چشم انتظار پسری که لقب پادشاه پاریس رو داشت همه لحظه شماری میکردن تا بتونن ببیننش که ناگهان چراغ های سالن خاموش و چراغ سکو روشن شد .سکوت کل سالنو برداشت و همه منتظر بودن تا اون پسر بیاد .)
(وی با کت و شلوار مشکی و موهای حالت دار وارد سالن شد و روی سکو ایستاد)
وی:سلام .همگی خیلی خوش اومدید!.من کیم ویکتور هستم و خوشحالم که در کنارتونم .امیدوارم تا این لحظه بهتون خوش گذشته باشه .امروز همه اینجا جمع شدیم تا خبر مهمی رو بهتون بدم ....(برمیگرده و نگاه به فیلیکس میکنه)همگی هانگ ژاکلین رو یادتونه ...رئیس کمپانی ...کسی که خیلی مرموز آنه مرد ...مطمعنم برای اکثرا شماها سواله که چه جوری مرد ..هانگ ژاکلین به دست لی فیلیکس کشته شد !
(همه ی مردم برمیگردن نگاه به فیلیکس میکنن و شروع به پچ پچ میکنن.فیلیکس که حسابی هول شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه شروع به فریاد کرد)
فیلیکس:چ..چیییی؟؟چرا چرت میگییی؟!من اصلا خانم هانگ رو از نزدیک ندیدم ....
وی:ولی اثر انگشت روی اسلحه برای تو بود جناب لی ...(خونسرد)
فیلیکس:و..ولی من کاری نکردممم چرا باید دروغ بگم آخه ؟؟(هول ،استرسی،عصبی)
وی:پس چرا اثر انگشتت روی اسلحس؟!اگه مدرکی داری رو کن(کاملا خونسرد ،نگاهای موزیانه)
جیمین:فیلیکس ...این چی میگه؟!ژاکلینو واقعا تو کشتی؟!(جدی)
فیلیکس:من کاری نکردمممم چرا باور نمیکنید؟!
جیمین:پس این چی میگههههه؟!(داد .عصبی)
وی:ایشش شیبال ...ببخشید ولی اینجا سالنه نه میدون جنگ برید بیرون دعوا کنید البته تا پلیسا نرسیدن!
(استایل وی اسلاید دوم )
۲.۰k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.