Part³
Part³
+[بعد از دور زدن اطراف اردوگاه برگشتیم به اردوگاه
یه زنی که پوتین پوشیده بود و لباس فرم سبز رنگ تنش بود اونجا وایساده بود]
"سلام من مین هانول هستم مسئول اردوگاه
+خیلی خوشبختم!*دست میدن بهم
*نامجون ویو
+بقیه ی بچه های اردوگاه می دونین کجان؟
_همشون رفتن توی اون کلبه اونجا مهمونی گرفتن خوراکی و موزیک هست اونجا
+ایول نامی بیا بریم
دستمو گرفت و رفت
_[خدا بخیر بگذرونه امروزو!]
ا/ت ویو
+[رسیدیم به کلبه ی نسبتا بزرگ
معلوم بود غذا خوریه ولی صندلیاشو گذاشته بودن کنار و خوده بچه ها داشتن وسط می رقصیدن یه سریا هم میرفتن خوراکی برمی داشتن می خوردن]
_اینجا خیلی سر و صدائه....
+بهش عادت می کنی بریم وسط
_من بلد نیستم
+اشکال نداره یادت میدم...ببین اینجوریه....این دستتو بذار روی کمرم با این یکی دست همدیگه رو میگیرم منم دست آزادمو میذارم روی شونت
+[سعی کرد حرفمو درست انجام بده
وقتی بالاخره موفق شد لبخندی بهش زدم و با ریتم آهنگ حرکت کردیم]
نامجون ویو
_[دیگه سرم داشت از اون شلوغی درد می گرفت
نمی تونستم تحمل کنم برای همین ا/ت رو هل دادم و سریع دویدم سمت اتاقمون
از توی کمد قرصمو برداشتم و از تو یخچال بطری آبو برداشتم
وقتی قرصو خوردم یه دفعه در باز شد]
فکر کردم ا/ت اس اما میا بود
_ چی شده چرا اومدی
ܣ امم خب میخوام به...
_ میخوای به کوک اعتراف کنی
ܣ آره خب....صب کن چجوری فهمیدی
_منم استعداد های خودم را دارم
* خندید.ܣ خب چه کنم تو نامجونی و من منم
_چرا من
ܣ چون تو کوک رو خیلی بهتر از من میشناسی
_دوستت داره
ܣ چی
_گفتم دوستت داره
ܣ از کجا میدونی
_خودش گفت باید امشب بگی اونم میخواد بگه
ܣ مرسی مرسی مرسی
+ بچه ها بیاین میخوایم شام بخوریم
_ اومدیم
_ بریم
ܣ اره
* سر میز شام
¤ بهبه آقای کیم نامجون پارسال دوست امسال آشنا
_ تو
+ تو اینجا چه گوهی میخوری هرزه
¤ هه جالبه هرکی به من میرسه بهم میگه هرزه ولی نمی دونن هرزه واقعی کیه
+ چرا دروغ میگی چرا حقیقت رو پنهون میکنی
_ ا.ت بسه بریم
¤تو یکی ساکت که عاشغال جماعت تویی
+ چرا دست از سرش بر نمی داری
_حق با اونه ا/ت من خیلی آدم عوضیم به هیچ دردی نمی خورم تو داری فقط وقتتو تلف میکنی
[بدون اینکه اجازه بدم ا.ت یا ماریانا حرف دیگه ای بزنن از اردوگاه زدم بیرون
چرا بدنیا اومدم؟ چرا زنده ام؟ چرا باید امیدوار باشم؟]
(ا/ت ویو)
+ چرا دست از سرمون بر نمی داری خونشونو آتیش زدی خواهرش رو کشتی بس نیست
¤حق ته بندازمت بیرون از سرما بمیری
+ بس کننننن بس کن چرا ولمون نمی کنی خانوادشو کشتی الان خودش هرزه تویی که با پدرش خوابیدی
¤ چرا همه چی رو بر عکس کردی هان
= تموم کن ماریانا
¤ تو خفه بابا بهتر بود با همون ننه جونت بری جهنم
+[بعد از دور زدن اطراف اردوگاه برگشتیم به اردوگاه
یه زنی که پوتین پوشیده بود و لباس فرم سبز رنگ تنش بود اونجا وایساده بود]
"سلام من مین هانول هستم مسئول اردوگاه
+خیلی خوشبختم!*دست میدن بهم
*نامجون ویو
+بقیه ی بچه های اردوگاه می دونین کجان؟
_همشون رفتن توی اون کلبه اونجا مهمونی گرفتن خوراکی و موزیک هست اونجا
+ایول نامی بیا بریم
دستمو گرفت و رفت
_[خدا بخیر بگذرونه امروزو!]
ا/ت ویو
+[رسیدیم به کلبه ی نسبتا بزرگ
معلوم بود غذا خوریه ولی صندلیاشو گذاشته بودن کنار و خوده بچه ها داشتن وسط می رقصیدن یه سریا هم میرفتن خوراکی برمی داشتن می خوردن]
_اینجا خیلی سر و صدائه....
+بهش عادت می کنی بریم وسط
_من بلد نیستم
+اشکال نداره یادت میدم...ببین اینجوریه....این دستتو بذار روی کمرم با این یکی دست همدیگه رو میگیرم منم دست آزادمو میذارم روی شونت
+[سعی کرد حرفمو درست انجام بده
وقتی بالاخره موفق شد لبخندی بهش زدم و با ریتم آهنگ حرکت کردیم]
نامجون ویو
_[دیگه سرم داشت از اون شلوغی درد می گرفت
نمی تونستم تحمل کنم برای همین ا/ت رو هل دادم و سریع دویدم سمت اتاقمون
از توی کمد قرصمو برداشتم و از تو یخچال بطری آبو برداشتم
وقتی قرصو خوردم یه دفعه در باز شد]
فکر کردم ا/ت اس اما میا بود
_ چی شده چرا اومدی
ܣ امم خب میخوام به...
_ میخوای به کوک اعتراف کنی
ܣ آره خب....صب کن چجوری فهمیدی
_منم استعداد های خودم را دارم
* خندید.ܣ خب چه کنم تو نامجونی و من منم
_چرا من
ܣ چون تو کوک رو خیلی بهتر از من میشناسی
_دوستت داره
ܣ چی
_گفتم دوستت داره
ܣ از کجا میدونی
_خودش گفت باید امشب بگی اونم میخواد بگه
ܣ مرسی مرسی مرسی
+ بچه ها بیاین میخوایم شام بخوریم
_ اومدیم
_ بریم
ܣ اره
* سر میز شام
¤ بهبه آقای کیم نامجون پارسال دوست امسال آشنا
_ تو
+ تو اینجا چه گوهی میخوری هرزه
¤ هه جالبه هرکی به من میرسه بهم میگه هرزه ولی نمی دونن هرزه واقعی کیه
+ چرا دروغ میگی چرا حقیقت رو پنهون میکنی
_ ا.ت بسه بریم
¤تو یکی ساکت که عاشغال جماعت تویی
+ چرا دست از سرش بر نمی داری
_حق با اونه ا/ت من خیلی آدم عوضیم به هیچ دردی نمی خورم تو داری فقط وقتتو تلف میکنی
[بدون اینکه اجازه بدم ا.ت یا ماریانا حرف دیگه ای بزنن از اردوگاه زدم بیرون
چرا بدنیا اومدم؟ چرا زنده ام؟ چرا باید امیدوار باشم؟]
(ا/ت ویو)
+ چرا دست از سرمون بر نمی داری خونشونو آتیش زدی خواهرش رو کشتی بس نیست
¤حق ته بندازمت بیرون از سرما بمیری
+ بس کننننن بس کن چرا ولمون نمی کنی خانوادشو کشتی الان خودش هرزه تویی که با پدرش خوابیدی
¤ چرا همه چی رو بر عکس کردی هان
= تموم کن ماریانا
¤ تو خفه بابا بهتر بود با همون ننه جونت بری جهنم
۳.۶k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.