عشق سانسور شده
عشق سانسور شده
검열된 사랑
#p9
ات و انداختم زمین رفتم بیرون دیدم کازارو نیس
ی لحظه داد بلندی زدم و سریع کتمو پوشیدم ک برم ببینم کجاست
ات`
با صدای دادی ک کشید از ترس به خودم لرزیدم
کوک`
رفتم بیرون ک دیدم زارو اومده خونه
کوک: بدون اجازه ی من میری بیرون کجا بودی... زارو دستشو میزاره رو گردنش تا جای مارکا معلوم نشه
زارو: اوپاااا رفته بودم خرید (لوس)
بعدم گونه ی کوک رو میبوسه کوکم میخنده ((خر شد بچم))
ات`
بسه دیگه خسته شدم
ی راه برای خلاصی از اینجا
امم امممممم
خودشه باید رل بزنم
خودم انداختم رو تخت لپ تاپمو برداشتم و رفتم تو google
" finding friend "
خودشه سایت دوست یابی
روش کلیک کردم و اکانت ی پسررو دیدم
عکس پروفش عکس جاستین بیبر بود
واییی پس اینم مث من فن جاستینه
تو بیوش زده بود
" من ی پسر عادی هستم میخوام رابطه داشته باشم و بعد فقط مدت زمانی کوتاهی ازدواج کنم "
وایییی چ عالی ازدواجم میکنه کههه
رفتم پیویش
ات:+ پسره: _
+ سلام اسمتون چیه؟
_ اسم من مین یونگیه اسم تو چیه
+ من اتم خوششششش:)
_ میای همو ببینیم؟
+ اره حتما چرا که نه
بیا به (Stray Dogs 5 Street)
رفتم ی شرتک و ی پیرهن بلند پوشیدم موهامو باز کردم و ی ارایش عروسکی کردم
رفتم پایین ی نفس عمیق کشیدم در باز کردم دیدم ی ماشین مدل بالاس و ی پسر خوشتیپ و جوون سوارشه
در ماشینو باز کردم ی بوی عجیبی خورد به بینیم ولی جدی نگرفتمش
در ماشینو بستم پسره خیلی تند رانندگی میکرد داشت روانیم میکرد چون فوبیا داشتم ولی به روی خودم نیوردم
ات: د.. داریم کجا میریم؟
_: کافه
اولین رابطم بود شاید الکی استرس داشتم
وای نکنه میخاد بهم تجا...
یا نکنه دزده
شایدم قاتله
اوه ات به خودت مسلط باش
رفت ی کوچه ی خلوت و شیشه های ماشینو با ی دکمه دودی کرده و درارو قفل کرد بعدم دستشو گذاشت رو پام و کمی فشار داد ک استرس کل وجودمو گرفت
یونگی(پاشو فشار دادم خیلی پوست نرمی داشت)
یونگی: ببخشید اگ ترسوندمتون Wrist جا مونده اومدم برش دارم(لبخند)
ات: اینجا خونته؟
یونگی: نه خونه ی مامانمه خیلی خونرو دوست داشت برا همین نرفت مدرن بگیره (همچنان لبخند)
به محض این که رفت داخل خونه در ماشینو با شتاب باز کردم سریع پریدم (ماشینه خیلی بلند بوده)
دوییدم سمت Taxi Street (تو خارج جایی ک تاکسی ها تخدم دارن و تو میتونی بری ی تاکسی انتخاب کنی و سوار شی)
نگید ارمی غیر واقعی چیو چیو چی یونگی کاریش نداشت واقعا ات فقط ترسیده بود(کاری ک هممون میکردیم)
سوار تاکسی شدم
به راننده شک کردم
( بابا چقد مشکوکه طفلک)
ات دچار بیماری اجتماع گریزه و نمیتونه خوب با ترسا و بازی های ذهنیش کنار بیاد)
رسیدم خونه
شرطا
لایک ۲۸
کامنت ۲۷
검열된 사랑
#p9
ات و انداختم زمین رفتم بیرون دیدم کازارو نیس
ی لحظه داد بلندی زدم و سریع کتمو پوشیدم ک برم ببینم کجاست
ات`
با صدای دادی ک کشید از ترس به خودم لرزیدم
کوک`
رفتم بیرون ک دیدم زارو اومده خونه
کوک: بدون اجازه ی من میری بیرون کجا بودی... زارو دستشو میزاره رو گردنش تا جای مارکا معلوم نشه
زارو: اوپاااا رفته بودم خرید (لوس)
بعدم گونه ی کوک رو میبوسه کوکم میخنده ((خر شد بچم))
ات`
بسه دیگه خسته شدم
ی راه برای خلاصی از اینجا
امم امممممم
خودشه باید رل بزنم
خودم انداختم رو تخت لپ تاپمو برداشتم و رفتم تو google
" finding friend "
خودشه سایت دوست یابی
روش کلیک کردم و اکانت ی پسررو دیدم
عکس پروفش عکس جاستین بیبر بود
واییی پس اینم مث من فن جاستینه
تو بیوش زده بود
" من ی پسر عادی هستم میخوام رابطه داشته باشم و بعد فقط مدت زمانی کوتاهی ازدواج کنم "
وایییی چ عالی ازدواجم میکنه کههه
رفتم پیویش
ات:+ پسره: _
+ سلام اسمتون چیه؟
_ اسم من مین یونگیه اسم تو چیه
+ من اتم خوششششش:)
_ میای همو ببینیم؟
+ اره حتما چرا که نه
بیا به (Stray Dogs 5 Street)
رفتم ی شرتک و ی پیرهن بلند پوشیدم موهامو باز کردم و ی ارایش عروسکی کردم
رفتم پایین ی نفس عمیق کشیدم در باز کردم دیدم ی ماشین مدل بالاس و ی پسر خوشتیپ و جوون سوارشه
در ماشینو باز کردم ی بوی عجیبی خورد به بینیم ولی جدی نگرفتمش
در ماشینو بستم پسره خیلی تند رانندگی میکرد داشت روانیم میکرد چون فوبیا داشتم ولی به روی خودم نیوردم
ات: د.. داریم کجا میریم؟
_: کافه
اولین رابطم بود شاید الکی استرس داشتم
وای نکنه میخاد بهم تجا...
یا نکنه دزده
شایدم قاتله
اوه ات به خودت مسلط باش
رفت ی کوچه ی خلوت و شیشه های ماشینو با ی دکمه دودی کرده و درارو قفل کرد بعدم دستشو گذاشت رو پام و کمی فشار داد ک استرس کل وجودمو گرفت
یونگی(پاشو فشار دادم خیلی پوست نرمی داشت)
یونگی: ببخشید اگ ترسوندمتون Wrist جا مونده اومدم برش دارم(لبخند)
ات: اینجا خونته؟
یونگی: نه خونه ی مامانمه خیلی خونرو دوست داشت برا همین نرفت مدرن بگیره (همچنان لبخند)
به محض این که رفت داخل خونه در ماشینو با شتاب باز کردم سریع پریدم (ماشینه خیلی بلند بوده)
دوییدم سمت Taxi Street (تو خارج جایی ک تاکسی ها تخدم دارن و تو میتونی بری ی تاکسی انتخاب کنی و سوار شی)
نگید ارمی غیر واقعی چیو چیو چی یونگی کاریش نداشت واقعا ات فقط ترسیده بود(کاری ک هممون میکردیم)
سوار تاکسی شدم
به راننده شک کردم
( بابا چقد مشکوکه طفلک)
ات دچار بیماری اجتماع گریزه و نمیتونه خوب با ترسا و بازی های ذهنیش کنار بیاد)
رسیدم خونه
شرطا
لایک ۲۸
کامنت ۲۷
۸.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.