فیک یونگی زندگی درخشان
یجی : حالا چه داریم میریم بهترین فرصته پس رفت روغن برداشت و ریخت رو پله بعدش از عمارت با یونگی زدن بیرون
ات: آییی آجوما من چه یهو با لیزی که خورد حرفش قطع شد و جیغ زدو بیهوش شد
آجوما ترسید و سریع زنگ زد به یونگی
یونگی : بله آجوما بزار راه بیوفتیم بد شروع کن زنگ زدن
آجوما: واییی پسرم ات اتتتت از پله اوفتادهه
یونگی : چیی ات از پله اوفتادههه؟؟ الان برمیگردم
یجی : اخه چاگی پس مسافرتمون چی؟
یونگی : هرزه کثافت عشق من داره میمیره بد من با تو پلشم برم مسافرت؟؟؟ ( داد که نه عربده)
یجی : ( اشک تمساح )
یونگی سریع برگشت عمارت اتو براید استایل بغل کرد و رف بیمارستان
پرش زمانی به بیمارستان :
دکتر : جناب مین با ضربه اییکه به شکمشون وارد شده بچه جون سالم به در نبرده خودشونم سرمشون تموم بشه مرخصن
یونگی : ب بلع
یونکی ویو :
من میدونم ات بخاطر اینکه بچه رو سقط کنه اینکارو کرده و کار خودشه حالا نشونش میدم کشتن بچه من یعنی چی
ات: آییی آجوما من چه یهو با لیزی که خورد حرفش قطع شد و جیغ زدو بیهوش شد
آجوما ترسید و سریع زنگ زد به یونگی
یونگی : بله آجوما بزار راه بیوفتیم بد شروع کن زنگ زدن
آجوما: واییی پسرم ات اتتتت از پله اوفتادهه
یونگی : چیی ات از پله اوفتادههه؟؟ الان برمیگردم
یجی : اخه چاگی پس مسافرتمون چی؟
یونگی : هرزه کثافت عشق من داره میمیره بد من با تو پلشم برم مسافرت؟؟؟ ( داد که نه عربده)
یجی : ( اشک تمساح )
یونگی سریع برگشت عمارت اتو براید استایل بغل کرد و رف بیمارستان
پرش زمانی به بیمارستان :
دکتر : جناب مین با ضربه اییکه به شکمشون وارد شده بچه جون سالم به در نبرده خودشونم سرمشون تموم بشه مرخصن
یونگی : ب بلع
یونکی ویو :
من میدونم ات بخاطر اینکه بچه رو سقط کنه اینکارو کرده و کار خودشه حالا نشونش میدم کشتن بچه من یعنی چی
۸.۲k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.