شاید تا همیشه
#رمان
#رمان_عاشقانه
پارت پونزده
کیان
هولم داد داخل اتاق و درو بست. یقمو گرفت و چسبوندم به دیوار
آروین ــ خیلی خوشت میاد دور ور پسرا بپلکی نه؟ اگه میخوای همینجا یه کاری کنم هر دومون حال ببریم؟
ــ خفه شو عوضی چی بلغور میکنی؟
اروین با داد گفت ــ دِ آخه عوضی تویی! لامصب مگه من بت نگفتم سر جات بتمرگ جایی نرو هان؟ میفهمی نباید با غرور وغیرت یه مرد بازی کرد؟ میفهمی که یه مرد همه چیزشو از رو غیرتو غرورش داره؟
آروین ــ می دونی اگه اون حرو..زاده بلایی سرت میاورد چی مشد؟ هان میفهمی؟ تا جالا بابات نزده تو گوشت که دختره نفهم سر جات بتمرگ؟
داد زدم ــ نـــه نمیفهمم!! چون هیچوقت حضور یه مردو تو زندگیم حس نکردم. از وقتی یادم میاد همه با ترحم نگام میکنن. می دونی این نگاه های ترحم امیز چقدر حالمو بد مبکنن؟ نه نمیدونی. همه فکر میکنن برام مهم نیست نبودش اما نمیدونن که دلم میخواد یه بار... فقط یه بار بابام موهامو نوازش کنه... شما ادما خیلی بی انصافین، خیلی. منم مثل بقیه دلم میخواد رو تاب بشینم و بابام اروم هولم بده و بگه نمیترسی دختر بابا؟؛ دلم میخواد از بابام تا سرحد مرگ کتک بخورم. دلم میخوتد فقط یه بار صورت بابامو لمس کنم، دستمو رو ته ریش مردونش بکشم
بغضم شکست. بعد هیفده سال بالاخره بغضم شکست. آدما خیلی بدجنسن. بابایی چرا رفتی و ته تغاریتو یتیم کردی؟ چرا رفتی تا هر کس و ناکسی برا من ادعای مرد بودن بکنه؟
با هق قهم ادامه دادم ــ نه! نمیفهمم غرور و غیرت یه مردو شکوندن چه حسی داره. بهم یاد ندادن یه مـــــــرد غرور داره غیرت داره ، چون تاحالا هیچ مردی بالا سرم نبوده. گر چه مامانم برای هر سه تامون از ده تا مرد مرد تر بوده ولی بازم جای خالی دستای بابامو موقع رد شدن از خیابون حس میکنم
زار میزدم ـبزا دلم خالی شه بزار به همه بگم ای مردم کم از من توقع فهمیدن کلمات غرور و غیرت و مردو غیره رو داشته باشین. من مردی ندارم که بهش تکیه کنم من کسیو ندارم که برام ادعای مالکیت کنه و وقتی ازم دفاع میکنه بگه: اون دختر منه
اروین ــ متاسفم واقعا متاسفم
ــ نمیخوام... تاسفتو نمیخوام فقط گمشو از جلو چشام. از این به بعدم نمیخواد برام دلسوزی کنی چون هیفده سال تو این جنگل پر از گرگ بدون تو و امثال تو بزرگ شدم
آروین بغلم کرد
ــ ولم کن نمیخوام حتی دیکه یک بارم ببینمت
آروین ــ اروم باش
مشت میزدم تو سینش
ــ ازت متنفرم لعنتی متنفرم
یهو در باز شد و ساحل و رامش اومدن داخل
ادامه پارت بعدی
#رمان_عاشقانه
پارت پونزده
کیان
هولم داد داخل اتاق و درو بست. یقمو گرفت و چسبوندم به دیوار
آروین ــ خیلی خوشت میاد دور ور پسرا بپلکی نه؟ اگه میخوای همینجا یه کاری کنم هر دومون حال ببریم؟
ــ خفه شو عوضی چی بلغور میکنی؟
اروین با داد گفت ــ دِ آخه عوضی تویی! لامصب مگه من بت نگفتم سر جات بتمرگ جایی نرو هان؟ میفهمی نباید با غرور وغیرت یه مرد بازی کرد؟ میفهمی که یه مرد همه چیزشو از رو غیرتو غرورش داره؟
آروین ــ می دونی اگه اون حرو..زاده بلایی سرت میاورد چی مشد؟ هان میفهمی؟ تا جالا بابات نزده تو گوشت که دختره نفهم سر جات بتمرگ؟
داد زدم ــ نـــه نمیفهمم!! چون هیچوقت حضور یه مردو تو زندگیم حس نکردم. از وقتی یادم میاد همه با ترحم نگام میکنن. می دونی این نگاه های ترحم امیز چقدر حالمو بد مبکنن؟ نه نمیدونی. همه فکر میکنن برام مهم نیست نبودش اما نمیدونن که دلم میخواد یه بار... فقط یه بار بابام موهامو نوازش کنه... شما ادما خیلی بی انصافین، خیلی. منم مثل بقیه دلم میخواد رو تاب بشینم و بابام اروم هولم بده و بگه نمیترسی دختر بابا؟؛ دلم میخواد از بابام تا سرحد مرگ کتک بخورم. دلم میخوتد فقط یه بار صورت بابامو لمس کنم، دستمو رو ته ریش مردونش بکشم
بغضم شکست. بعد هیفده سال بالاخره بغضم شکست. آدما خیلی بدجنسن. بابایی چرا رفتی و ته تغاریتو یتیم کردی؟ چرا رفتی تا هر کس و ناکسی برا من ادعای مرد بودن بکنه؟
با هق قهم ادامه دادم ــ نه! نمیفهمم غرور و غیرت یه مردو شکوندن چه حسی داره. بهم یاد ندادن یه مـــــــرد غرور داره غیرت داره ، چون تاحالا هیچ مردی بالا سرم نبوده. گر چه مامانم برای هر سه تامون از ده تا مرد مرد تر بوده ولی بازم جای خالی دستای بابامو موقع رد شدن از خیابون حس میکنم
زار میزدم ـبزا دلم خالی شه بزار به همه بگم ای مردم کم از من توقع فهمیدن کلمات غرور و غیرت و مردو غیره رو داشته باشین. من مردی ندارم که بهش تکیه کنم من کسیو ندارم که برام ادعای مالکیت کنه و وقتی ازم دفاع میکنه بگه: اون دختر منه
اروین ــ متاسفم واقعا متاسفم
ــ نمیخوام... تاسفتو نمیخوام فقط گمشو از جلو چشام. از این به بعدم نمیخواد برام دلسوزی کنی چون هیفده سال تو این جنگل پر از گرگ بدون تو و امثال تو بزرگ شدم
آروین بغلم کرد
ــ ولم کن نمیخوام حتی دیکه یک بارم ببینمت
آروین ــ اروم باش
مشت میزدم تو سینش
ــ ازت متنفرم لعنتی متنفرم
یهو در باز شد و ساحل و رامش اومدن داخل
ادامه پارت بعدی
۴.۸k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.