درود و سلاااام خدمت دوستان قدیم و جدید
درود و سلاااام خدمت دوستان قدیم و جدید
امروز برف سنگینی شهرِ ما رو سفید پوش کرد و بالاخره خالق آسمون ما رو که از سال ۹۵ چشم به آسمون دوخته بودیم برای دیدن و حس کردن چند دونه برف در حسرت نگذاشت و با ابرای ضخیمی که برامون فرستاد امید رو در دل مخلوقاتش زنده کرد ...
به بهانه این برف خاطره ای برامون زنده شد یه خاطره برفی که هدیه می کنیم به خانوما و آقایونی که این چند سال اخیر همراه و همدل ما در ویسگون بودن...
میریم به سال ۱۳۵۳ ، کلاس سوم ابتدایی بودم
معلمی داشتیم به نام خانمِ آدرُم خیلی زیبا و خوشرو و خوشگل و مجرد ، حتما از خودتون سوال می کنین آخه پسرجان شما با ده سال سنی که داشتی چیکار به زشت و خوشگل بودن آدما داشتی ؟
براتون میگم :
یه ناظم مدرسه داشتیم به نام آقای فربد منش ، مرد میانسالی بود و خوش تیپ و کراواتی بعضی وقتام دستمال گردن مینداخت و بوی عطر و ادکلونش از دو فرسخی به مشام می رسید ...
خانم صالحی معمولا تم لباس پوشیدنش قهوه ای سوخته بود حتی پیکان شیکی هم که زیر پاش بود به رنگ قهوه ای سوخته بود یعنی اینجور بگم خدمتتون که رژ لبش و لاک ناخونای دست و پاشم به رنگ قهوهای سوخته بود الان که شکل و قیافه اش به خاطرم میاد شباهت زیادی به یه هنرپیشه آمریکایی به نام خانم اِوا گاردنِر داشت که عکسشو اون بالا براتون گذاشتم.......
معمولا وقتی به ما دیکته می گفت : دو تا میل بافتنی دستش می گرفت و شال گردن یا کلاه می بافت یه وقتایی هم ما رو به حال خودمون میذاشت و میرفت تو سالن یه نخ سیگار دود می کرد..
شاگرد اول کلاس ما یه پسره بود به نام احسان که فامیلش خاطرم نیست و خانم آدرُم خیلی هواشو داشت و به هر بهونه ای یه بوس از لپش می کرد و با موهاش بازی می کرد ،
نمی دونم شاگرد چندم کلاس بودم ولی مطمئنم که جزء ده نفر اول شاگرد خوبای کلاس نبودم و همیشه کچل می کردم ، از همون بچگی سبیلام از بقیه بچه ها بیشتر رشد کرده بود و خانم آدرم هم همیشه به من می گفت : سبیل
بی وجدان به جای اینکه یه ماچ وبوسه ای هم روی لپ ما یادگاری بذاره فقط ما رو شاگرد نخود سبزی کرده بود و مثلا می گفت: سبیل زود برو دفتر از آقای فربود منش یه لیوان آب خنک برام بگیر بیار یا می گفت : برو از تو ماشین میلای ژاکت بافی رو برام بیار
آقای فربودمنش هم که انگار منتظر بود من از خانم آدرم براش خبر بیارم ...
وقتی می گفتم خانم آدرم آب خواسته می گفت : برو سر کلاست من خودم براش میارم و بعد از چند دقیقه خودش در حالیکه یه لیوان آب توی یه پیش دستی گذاشته بود و یه دونه شیرینی هم بغلش، درِ کلاس رو میزد و با یه لبخندِ ملیح و موزیانه وارد کلاس میشد و ضمن تقدیم آب و شیرینی می گفت : خانم آدرم شما هر چی لازم داشتین به خودم بگین و لازم نیست خدمتکار مد
امروز برف سنگینی شهرِ ما رو سفید پوش کرد و بالاخره خالق آسمون ما رو که از سال ۹۵ چشم به آسمون دوخته بودیم برای دیدن و حس کردن چند دونه برف در حسرت نگذاشت و با ابرای ضخیمی که برامون فرستاد امید رو در دل مخلوقاتش زنده کرد ...
به بهانه این برف خاطره ای برامون زنده شد یه خاطره برفی که هدیه می کنیم به خانوما و آقایونی که این چند سال اخیر همراه و همدل ما در ویسگون بودن...
میریم به سال ۱۳۵۳ ، کلاس سوم ابتدایی بودم
معلمی داشتیم به نام خانمِ آدرُم خیلی زیبا و خوشرو و خوشگل و مجرد ، حتما از خودتون سوال می کنین آخه پسرجان شما با ده سال سنی که داشتی چیکار به زشت و خوشگل بودن آدما داشتی ؟
براتون میگم :
یه ناظم مدرسه داشتیم به نام آقای فربد منش ، مرد میانسالی بود و خوش تیپ و کراواتی بعضی وقتام دستمال گردن مینداخت و بوی عطر و ادکلونش از دو فرسخی به مشام می رسید ...
خانم صالحی معمولا تم لباس پوشیدنش قهوه ای سوخته بود حتی پیکان شیکی هم که زیر پاش بود به رنگ قهوه ای سوخته بود یعنی اینجور بگم خدمتتون که رژ لبش و لاک ناخونای دست و پاشم به رنگ قهوهای سوخته بود الان که شکل و قیافه اش به خاطرم میاد شباهت زیادی به یه هنرپیشه آمریکایی به نام خانم اِوا گاردنِر داشت که عکسشو اون بالا براتون گذاشتم.......
معمولا وقتی به ما دیکته می گفت : دو تا میل بافتنی دستش می گرفت و شال گردن یا کلاه می بافت یه وقتایی هم ما رو به حال خودمون میذاشت و میرفت تو سالن یه نخ سیگار دود می کرد..
شاگرد اول کلاس ما یه پسره بود به نام احسان که فامیلش خاطرم نیست و خانم آدرُم خیلی هواشو داشت و به هر بهونه ای یه بوس از لپش می کرد و با موهاش بازی می کرد ،
نمی دونم شاگرد چندم کلاس بودم ولی مطمئنم که جزء ده نفر اول شاگرد خوبای کلاس نبودم و همیشه کچل می کردم ، از همون بچگی سبیلام از بقیه بچه ها بیشتر رشد کرده بود و خانم آدرم هم همیشه به من می گفت : سبیل
بی وجدان به جای اینکه یه ماچ وبوسه ای هم روی لپ ما یادگاری بذاره فقط ما رو شاگرد نخود سبزی کرده بود و مثلا می گفت: سبیل زود برو دفتر از آقای فربود منش یه لیوان آب خنک برام بگیر بیار یا می گفت : برو از تو ماشین میلای ژاکت بافی رو برام بیار
آقای فربودمنش هم که انگار منتظر بود من از خانم آدرم براش خبر بیارم ...
وقتی می گفتم خانم آدرم آب خواسته می گفت : برو سر کلاست من خودم براش میارم و بعد از چند دقیقه خودش در حالیکه یه لیوان آب توی یه پیش دستی گذاشته بود و یه دونه شیرینی هم بغلش، درِ کلاس رو میزد و با یه لبخندِ ملیح و موزیانه وارد کلاس میشد و ضمن تقدیم آب و شیرینی می گفت : خانم آدرم شما هر چی لازم داشتین به خودم بگین و لازم نیست خدمتکار مد
۱۰.۹k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.