عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_اول
P¹³
صبحانه که خوردیم داداش کوک زنگ زد که بریم من خونشون شب
رفتیم خونه داداش جونگ کوک
کوک: سلام تهیونگ خوبی؟
تهیونگ: مرسی توخوبی؟
کوک: اره چه خبر، خبری ازت نیست
ا/ت: سلام اقا تهیونگ خوب هستین
تهیونگ: بله مرسی شما خوبید
ا/ت: بله ممنون
تهیونگ: بفرمایید بشینید
۱ ساعت بعد
ویو ا/ت
تهیونگ در گوشم گفت اون قضیه چی شد
ا/ت: فعلا زوده
تهیونگ: اها باشه
(تهیونگ و ا/ت برای تولد کوک برنامه دارن)
کوک: ا/ت؟
ا/ت: بله
کوک:........
ویو ا/ت
بعد چند ساعت شام خوردیم و رفتیم تو ماشین.
کوک: ا/ت تهیونگ بهت چی میگفت؟
ا/ت: خودت به زودی میفهمی
کوک:اها
ا/ت: بل
ویوا/ت
رفتیم خونه
کوک: خوب بیب بریم بخوابیم
ا/ت: بریم بانی
نصف شب..............
#فصل_اول
P¹³
صبحانه که خوردیم داداش کوک زنگ زد که بریم من خونشون شب
رفتیم خونه داداش جونگ کوک
کوک: سلام تهیونگ خوبی؟
تهیونگ: مرسی توخوبی؟
کوک: اره چه خبر، خبری ازت نیست
ا/ت: سلام اقا تهیونگ خوب هستین
تهیونگ: بله مرسی شما خوبید
ا/ت: بله ممنون
تهیونگ: بفرمایید بشینید
۱ ساعت بعد
ویو ا/ت
تهیونگ در گوشم گفت اون قضیه چی شد
ا/ت: فعلا زوده
تهیونگ: اها باشه
(تهیونگ و ا/ت برای تولد کوک برنامه دارن)
کوک: ا/ت؟
ا/ت: بله
کوک:........
ویو ا/ت
بعد چند ساعت شام خوردیم و رفتیم تو ماشین.
کوک: ا/ت تهیونگ بهت چی میگفت؟
ا/ت: خودت به زودی میفهمی
کوک:اها
ا/ت: بل
ویوا/ت
رفتیم خونه
کوک: خوب بیب بریم بخوابیم
ا/ت: بریم بانی
نصف شب..............
۵۶.۷k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.