Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ³³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
( ویو ا/ت به فردا صبح )
کنار قبر سرد و سیاه جین نشستم. هوا هنوز تاریک بود.
تمام دیشب نتونستم بخوابم، فکرم پیش امروز بود که قرار بود..
آه کشیدم و دستم رو روی قبرش کشیدم.
همونی میدونست امروز امتحان دارم و صبح زود از خونه میرم بیرون ولی بخاطر خواب سنگینش که از تاثیر قرص های خواب آورش بودن متوجه نشد من خیلی زودتر از زمان اصل از خونه بیرون زدم.
نگاهم به سنگ قبر ثابت موند...خیلی یهویی زندگیم رو در عرض چند ساعت از دست دادم...همون شبی که جین تصادف کرد و مُرد.
بی اختیار ذهنم ریکشن شد به اون شب...
《 گذشته 》
لحظه ای که جین گوشی رو روی پام انداخت و داد زد:
جین: این چه ا/ت، تو توی این فیلم چه غلطی میکنی؟!."
رگ گردنش باد کرده بود و گوشاش و صورتش به قدری قرمز بودن که ترسیدم طوریش بشه.
نگاهم روی فیلم بود و دختری که زیر دست و پای اون مرد تقلا هاش نتیجه ای نداشتن... چهره ی مرد توی فیلم مشخص نبود و جين نفهمید اون مرد کسی نیست جز برادرزاده خودش....
اشک داغی از چشمام فرو ریخت و گفتم:
ا/ت : جین....جین...
ناخودآگاه رفتم به روزهای دانشگاه....اون روزایی که جین با هر بهونه ای به دانشگاه میاومد.
آخرین باری که منو توی اتاق برادرزاده اش دید، تهیونگ به من اشاره کرد برم بیرون، وقتی بیرون رفتم صداشون یهویی به گوشم رسید که جین گفت:
" جین: دختر خوشگلیه، زیاد اینجا میبینمش."
تهیونگ ازش پرسید:
" تهیونگ: نگو که ازش خوشت اومده عمو."
" جین: نمیدونم، فقط میدونم حسم بهش اشتباه نیست....تو چیزی ازش میدونی؟!."
چشمام رو محکم فشار دادم و اینبار داد و هوار تهیونگ توی گوشم نشست:
" تهیونگ: حق نداری بهش جواب مثبت بدی ا/ت. من با تو شوخی ندارم، زندگیت تو دست منه. اجازه نمیدم پیشنهاد عمومو قبول کنی...."
اون همه جسارت رو از کجا اوردم که محکم گفتم:
" ا/ت: من پیشنهاد ازدواجش رو قبول میکنم...توام دیگه نمیتونی مزاحم منو زندگیم بشی....دیگه تموم شد استاد، همین دختری که تو بخاطر نمره هاش سرش کلاه گذاشتی قراره بشه ناموسِ خودتو خانواده ت، قراره بشه عروس خانواده کیم ها....
بهم سیلی زد...انگار همین الان بود که بی اختیار دستم روی گونه ی سردم نشست.
مثل همیشه با خشونت منو روی تخت انداخت و بعد...
دستام رو روی گوشام گذاشتم...صدای گریه هام و التماسام به بلندی میکروفنی توی گوشم صدا میدادن
ₚₐᵣₜ³³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
( ویو ا/ت به فردا صبح )
کنار قبر سرد و سیاه جین نشستم. هوا هنوز تاریک بود.
تمام دیشب نتونستم بخوابم، فکرم پیش امروز بود که قرار بود..
آه کشیدم و دستم رو روی قبرش کشیدم.
همونی میدونست امروز امتحان دارم و صبح زود از خونه میرم بیرون ولی بخاطر خواب سنگینش که از تاثیر قرص های خواب آورش بودن متوجه نشد من خیلی زودتر از زمان اصل از خونه بیرون زدم.
نگاهم به سنگ قبر ثابت موند...خیلی یهویی زندگیم رو در عرض چند ساعت از دست دادم...همون شبی که جین تصادف کرد و مُرد.
بی اختیار ذهنم ریکشن شد به اون شب...
《 گذشته 》
لحظه ای که جین گوشی رو روی پام انداخت و داد زد:
جین: این چه ا/ت، تو توی این فیلم چه غلطی میکنی؟!."
رگ گردنش باد کرده بود و گوشاش و صورتش به قدری قرمز بودن که ترسیدم طوریش بشه.
نگاهم روی فیلم بود و دختری که زیر دست و پای اون مرد تقلا هاش نتیجه ای نداشتن... چهره ی مرد توی فیلم مشخص نبود و جين نفهمید اون مرد کسی نیست جز برادرزاده خودش....
اشک داغی از چشمام فرو ریخت و گفتم:
ا/ت : جین....جین...
ناخودآگاه رفتم به روزهای دانشگاه....اون روزایی که جین با هر بهونه ای به دانشگاه میاومد.
آخرین باری که منو توی اتاق برادرزاده اش دید، تهیونگ به من اشاره کرد برم بیرون، وقتی بیرون رفتم صداشون یهویی به گوشم رسید که جین گفت:
" جین: دختر خوشگلیه، زیاد اینجا میبینمش."
تهیونگ ازش پرسید:
" تهیونگ: نگو که ازش خوشت اومده عمو."
" جین: نمیدونم، فقط میدونم حسم بهش اشتباه نیست....تو چیزی ازش میدونی؟!."
چشمام رو محکم فشار دادم و اینبار داد و هوار تهیونگ توی گوشم نشست:
" تهیونگ: حق نداری بهش جواب مثبت بدی ا/ت. من با تو شوخی ندارم، زندگیت تو دست منه. اجازه نمیدم پیشنهاد عمومو قبول کنی...."
اون همه جسارت رو از کجا اوردم که محکم گفتم:
" ا/ت: من پیشنهاد ازدواجش رو قبول میکنم...توام دیگه نمیتونی مزاحم منو زندگیم بشی....دیگه تموم شد استاد، همین دختری که تو بخاطر نمره هاش سرش کلاه گذاشتی قراره بشه ناموسِ خودتو خانواده ت، قراره بشه عروس خانواده کیم ها....
بهم سیلی زد...انگار همین الان بود که بی اختیار دستم روی گونه ی سردم نشست.
مثل همیشه با خشونت منو روی تخت انداخت و بعد...
دستام رو روی گوشام گذاشتم...صدای گریه هام و التماسام به بلندی میکروفنی توی گوشم صدا میدادن
۲.۱k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.