فیک کوک«عشق و انتقام» p9
*از زبان یو رام*
با مامان تو اورژانس بودیم!!! همه چی خیلی استرسی بود اصن نمیدونیم چرا اینجوری شد
اصن چرا تو روز روشن اونم تو دفتر کارش؟!
همه جی خیلی عجیب بود کلی سوال برا من و آری پیش اومده بود!!! یهو دیدم دکتر اومد
لونا: د.. دکتر چیشد؟!؟
دکتر: متاسفانه.. اون خانم فوت کردن!!
همه رفته بودیم تو شک
لونا: خ.. خب شو.. شوهرم چی؟!؟
دکتر: ایشون از طرف سر ضربه ی بدی دیده و شکم هم بد زخمی شده!! ایشون فعلا تو کما هستن البته مشخص نیست این کما تا کی ادامه داره!!!
یهو مامان افتاد زمین! تو شک بود که زد زیر گریه!
یو رام: ی.. یعنی معلوم نیست پدرم کی بهوش میاد؟!؟
دکتر: نه!!! بلا به دور!!!
لونا: دوهیوک!!! دوهیوک کی اینکارو باهات کرده!!!*با گریه*
جیهیو: اون خوب میشه لونا شیی!! نگران نباشین!!
لونا:*گریه*
آری: مامان آروم باش!!!
آری تو این شرایط همه چیو میفهمید!! میدونست چه بلایی سر بابا اومده اما بخاطر این ارث لامصب هیچ چیزیو به روز نمیداد و احساسی نداشت!! و این خیلی منو اذیت میکرد
یو رام: یودونگسانگ!!! بیا برو بیرون عزیزم!!!
آری: ولی مامان....
یو رام: من و عمو جیهیو هستیم!! برو یه ذره هوا بخور!!
آری رفت و منم مامانو آروم کردم!! باید حتما راه حلی برای بیماری آری باشه!! به عمو جیهیو گفتم که پیش مامان باشه و رفتم سمت دفتر دکتر مغز و اعصاب
دکتر:سلام پسرجون!!!
یو رام: سلام.. ببخشید من یه سوالاتی راجب یه نوع بیماری داشتم!!
دکتر: چه بیماری؟!
یو رام: آلکسی تایمیا!!! این بیماری چیه و چطور میشت درمانش کرد
دکتر: این بیماری یه نوع اختلال روانیه که در اون فرد نمیتونه احساسی رو درک کنه!! و این بیماری اکثرا ارثی هست!! برای درمان این بیماری خوردن بادام خیلی کمک میکنه اما اگر بادام کمکی نکرد باید دنبال یک اتفاق خیلی بدی باشیم!!!
یو رام: اهاا!! مرسی از کمکتون!!
با مامان تو اورژانس بودیم!!! همه چی خیلی استرسی بود اصن نمیدونیم چرا اینجوری شد
اصن چرا تو روز روشن اونم تو دفتر کارش؟!
همه جی خیلی عجیب بود کلی سوال برا من و آری پیش اومده بود!!! یهو دیدم دکتر اومد
لونا: د.. دکتر چیشد؟!؟
دکتر: متاسفانه.. اون خانم فوت کردن!!
همه رفته بودیم تو شک
لونا: خ.. خب شو.. شوهرم چی؟!؟
دکتر: ایشون از طرف سر ضربه ی بدی دیده و شکم هم بد زخمی شده!! ایشون فعلا تو کما هستن البته مشخص نیست این کما تا کی ادامه داره!!!
یهو مامان افتاد زمین! تو شک بود که زد زیر گریه!
یو رام: ی.. یعنی معلوم نیست پدرم کی بهوش میاد؟!؟
دکتر: نه!!! بلا به دور!!!
لونا: دوهیوک!!! دوهیوک کی اینکارو باهات کرده!!!*با گریه*
جیهیو: اون خوب میشه لونا شیی!! نگران نباشین!!
لونا:*گریه*
آری: مامان آروم باش!!!
آری تو این شرایط همه چیو میفهمید!! میدونست چه بلایی سر بابا اومده اما بخاطر این ارث لامصب هیچ چیزیو به روز نمیداد و احساسی نداشت!! و این خیلی منو اذیت میکرد
یو رام: یودونگسانگ!!! بیا برو بیرون عزیزم!!!
آری: ولی مامان....
یو رام: من و عمو جیهیو هستیم!! برو یه ذره هوا بخور!!
آری رفت و منم مامانو آروم کردم!! باید حتما راه حلی برای بیماری آری باشه!! به عمو جیهیو گفتم که پیش مامان باشه و رفتم سمت دفتر دکتر مغز و اعصاب
دکتر:سلام پسرجون!!!
یو رام: سلام.. ببخشید من یه سوالاتی راجب یه نوع بیماری داشتم!!
دکتر: چه بیماری؟!
یو رام: آلکسی تایمیا!!! این بیماری چیه و چطور میشت درمانش کرد
دکتر: این بیماری یه نوع اختلال روانیه که در اون فرد نمیتونه احساسی رو درک کنه!! و این بیماری اکثرا ارثی هست!! برای درمان این بیماری خوردن بادام خیلی کمک میکنه اما اگر بادام کمکی نکرد باید دنبال یک اتفاق خیلی بدی باشیم!!!
یو رام: اهاا!! مرسی از کمکتون!!
۴.۰k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.