صدای خاموش✧
صدای خاموش✧
#پارت5
مدرسه"
از زبان دازای]
_چقدر عصبانی!
از جاش بلند شد ـو سمتمون اومد ـو گفت: اون ماله قدیماس، ادما میتونن تغییر کنن!
پوزخندی زدم ـو گفتم: بهتره زیاد به خودت مطمئن نباشی تو هنوز مثل ـه قدیمایی!
روشو اونور کرد ـو روبه چویا گفت: چرا از خودت دفاع نمیکنی؟ یعنی اینقدر ضعیفی؟ درسته که نمیتونی حرف بزنی ولی معنی نمیشه که اینقدر ضعیف باشی ـو باهاشون درگیر نشی.
_من مطمئنم که فقط میخوای دعوای بقیه ـرو ببینی نه اینکه ازشون طرفداری کنی اکوتاگاوا.
سرمو سمت ـه اتسوشی چرخوندم ـو پوف ـه کلافه ای کشیدم.
خدایا قراره بازم دعوا بشه.
اکو از قبل بیشتر عصبی شده بود بخاطر ـه همین از یقه ی چویا گرفت ـو گفت: مگه من با تو نیستم؟
با این کار ـه اکو هویج تعجب کرد.
اکو صداشو کمی بالاتر برد ـو تو صورت ـش غرید: لال که بودی کَر ـم شـ...
با مشتی که به صورت ـه اکو زد اکو سمت ـه سطل ـه زباله پرت شد.
همه با این کار ـه هویج خنده ـشون گرفته بود.
نتونستم خنده ای که داشتم ـو تحمل کنم زدم زیر ـه خنده.
سمتش رفتم ـو با خنده گفتم: پوست ـه موز رو سرته پسر!(اینقد زخم رو نمک ـش نباش الدنگ-_-)
پوست ـه موز ـرو از رو سرش برداشتم ـو خواستم کمک ـش کنم که دستمو پس زد.
فکر کنم به کلمه ی "لال (😂)" واکنش نشون داد.
اخه اون چه حرفی بود که اکو زد. اگه منم بودم قطعا عصبانی میشدم.
چویا با عجله ـو نگرانی سمتمون اومد ـو تو دفترچه ـش یچی نوشت.
دفترچه ـرو برگردوند ـو نوشته ـرو نشون داد:
•متاسفم از دستم در رفت، چیزی ـتون که نشده؟؟!☆
اکو با عصبانیت به چویا نگاه کرد که باعث شد کم جا بخوره.
با تعجب به صورت ـش نگاه کردم، جایی که مشت خورده بود ورم کرده بود.
با نگرانی گفتم: صورت ـت ورم کرده باید بریم پیش ـه درمانگاه ـه مدرسه!
با عصبانیت از کلاس بیرون رفت. شونه ای بالا انداختم ـو دنبال ـش رفتم.
چرا به ما یه بارم مشت نزد؟
اون پسر خیلی عجیب غریبه.
گذر زمان"
لبخندی زدم ـو گفتم: هنوز درد میکنه؟
"اخ" ـی زیر لب گفت ـو رو بهم گفت: معلومه که درد میکنه.
وقتی کار ـه پرستار تموم شد گفت: بهتره دیگه دعوا نکنی، با مشتی که بهت زده حالا حالا جاش میمونه.
خواستم چیزی بگم ولی با دیدن ـه چویا که جلوی در ـه درمانگاه وایساده حرفمو نزدم.
با تردید جلو اومد ـو جلوی اکو وایساد ـو به اعدای معذرت خواهی خم شد.
بعداز چند دقیقه صاف وایساد ـو دوباره تو دفترچه ـش یه چیزی نوشت ـو به اکو نشون داد.
سرمو خم کردم ـو نوشته ـرو خوندم:
•ازتون عذر میخوام، دست ـه خودم نبود ولی بازم نباید بهتون مشت میزدم.
و اینکه ازتون ممنونم که از طرفداری کردین ـو...
با حرفی که اکو زد نتونستم ادامه ی متن ـو بخونیم: من طرف ـه تورو نگرفتم ضعیف! از اینکه ادمای ـه ضعیفی مثل ـه تو توی دنیای ما باشه متنفرم مگرنه هیچ دلیلی برای عصبانیت ـم وجود نداشت.
با حرفی که زد با اخم بهش نگاه کردم.
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سگ_های_ولگرد_بانگو
#پارت5
مدرسه"
از زبان دازای]
_چقدر عصبانی!
از جاش بلند شد ـو سمتمون اومد ـو گفت: اون ماله قدیماس، ادما میتونن تغییر کنن!
پوزخندی زدم ـو گفتم: بهتره زیاد به خودت مطمئن نباشی تو هنوز مثل ـه قدیمایی!
روشو اونور کرد ـو روبه چویا گفت: چرا از خودت دفاع نمیکنی؟ یعنی اینقدر ضعیفی؟ درسته که نمیتونی حرف بزنی ولی معنی نمیشه که اینقدر ضعیف باشی ـو باهاشون درگیر نشی.
_من مطمئنم که فقط میخوای دعوای بقیه ـرو ببینی نه اینکه ازشون طرفداری کنی اکوتاگاوا.
سرمو سمت ـه اتسوشی چرخوندم ـو پوف ـه کلافه ای کشیدم.
خدایا قراره بازم دعوا بشه.
اکو از قبل بیشتر عصبی شده بود بخاطر ـه همین از یقه ی چویا گرفت ـو گفت: مگه من با تو نیستم؟
با این کار ـه اکو هویج تعجب کرد.
اکو صداشو کمی بالاتر برد ـو تو صورت ـش غرید: لال که بودی کَر ـم شـ...
با مشتی که به صورت ـه اکو زد اکو سمت ـه سطل ـه زباله پرت شد.
همه با این کار ـه هویج خنده ـشون گرفته بود.
نتونستم خنده ای که داشتم ـو تحمل کنم زدم زیر ـه خنده.
سمتش رفتم ـو با خنده گفتم: پوست ـه موز رو سرته پسر!(اینقد زخم رو نمک ـش نباش الدنگ-_-)
پوست ـه موز ـرو از رو سرش برداشتم ـو خواستم کمک ـش کنم که دستمو پس زد.
فکر کنم به کلمه ی "لال (😂)" واکنش نشون داد.
اخه اون چه حرفی بود که اکو زد. اگه منم بودم قطعا عصبانی میشدم.
چویا با عجله ـو نگرانی سمتمون اومد ـو تو دفترچه ـش یچی نوشت.
دفترچه ـرو برگردوند ـو نوشته ـرو نشون داد:
•متاسفم از دستم در رفت، چیزی ـتون که نشده؟؟!☆
اکو با عصبانیت به چویا نگاه کرد که باعث شد کم جا بخوره.
با تعجب به صورت ـش نگاه کردم، جایی که مشت خورده بود ورم کرده بود.
با نگرانی گفتم: صورت ـت ورم کرده باید بریم پیش ـه درمانگاه ـه مدرسه!
با عصبانیت از کلاس بیرون رفت. شونه ای بالا انداختم ـو دنبال ـش رفتم.
چرا به ما یه بارم مشت نزد؟
اون پسر خیلی عجیب غریبه.
گذر زمان"
لبخندی زدم ـو گفتم: هنوز درد میکنه؟
"اخ" ـی زیر لب گفت ـو رو بهم گفت: معلومه که درد میکنه.
وقتی کار ـه پرستار تموم شد گفت: بهتره دیگه دعوا نکنی، با مشتی که بهت زده حالا حالا جاش میمونه.
خواستم چیزی بگم ولی با دیدن ـه چویا که جلوی در ـه درمانگاه وایساده حرفمو نزدم.
با تردید جلو اومد ـو جلوی اکو وایساد ـو به اعدای معذرت خواهی خم شد.
بعداز چند دقیقه صاف وایساد ـو دوباره تو دفترچه ـش یه چیزی نوشت ـو به اکو نشون داد.
سرمو خم کردم ـو نوشته ـرو خوندم:
•ازتون عذر میخوام، دست ـه خودم نبود ولی بازم نباید بهتون مشت میزدم.
و اینکه ازتون ممنونم که از طرفداری کردین ـو...
با حرفی که اکو زد نتونستم ادامه ی متن ـو بخونیم: من طرف ـه تورو نگرفتم ضعیف! از اینکه ادمای ـه ضعیفی مثل ـه تو توی دنیای ما باشه متنفرم مگرنه هیچ دلیلی برای عصبانیت ـم وجود نداشت.
با حرفی که زد با اخم بهش نگاه کردم.
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سگ_های_ولگرد_بانگو
۷.۴k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.