.part1.the Dare truth.فصل۲
گزارش نده م...در ج....ده
توی اتاقم نشسته بودم که کسی به در زد
_بله؟
صدای اسکارلت شنیدم ک بنظر کاره مهمی داشت
_رئیس رئیس کاره واجبی دارم
با کلافگی دستم بردم داخل موهام و گفتم
_بیا داخل
_رئیس پیامی از طرف عمارت جئون دریافت کردیم
سریع از جام بلند شدم گفتم
_واقعن؟چه پیامی؟
با تعجب گفت
_نگید ک قضیه ۵ ماه پیش رو یادتون رفته!
.⁵ماه پیش.
به داخل عمارت رفتم و دور میزی ک درست مثل چندسال پیش بود نشستم همه باهم گفتگو میکردن که جونگ کوک وارد شد و همه به احترامش بلند شدن درست مثل قبلا ک همه به احترامش بلند شدن بعد چند تا بطری چرخوندن و دادن جرعت حقیقت بهم دادن افتاد به من جونگ کوک،جونگ کوک گفت
_جرعت یا حقیقت؟
مسمم گفتم:_جرعت
.حال.
_عاااا الان یادم اومد قرار بود ک بعد ۵ ماه بمن ی جرعت بده.
_بله رئیس
پوکر گفتم
_خوب حالا اون جرعت چی هست؟
آب دهنشو با صدا قورت داد که با عصبانیت گفتم
_حرف بزن باتوم
_گفتن ک ساعت ۸ عصر به عمارت شون برین اونجا ۲۰ لیوان روی میز چیده شده ک ۱۰ تاش سمه و ۱۰ تاش خواب اور
_خوب....همین؟
با تعجب گفت
_رئیس امکان داره بمیرید..
با نیشخند گفتم
_منو مردن؟تو اینطوری منو شناختی؟
سری به معنای نه تکون داد و انگار ی چیزی یادش اومده باشه گفت
_جناب جئون اینم تو نامه گفته بودن ک اگ شانس زنده موندن پیدا کنید باید کاری ک ایشون میگن رو انجام بدین..
با تعجب گفتم
_چجور کاری.؟
_خوب رئیس اینو نگفته بودن ...
لبخندی از روی عصبانیت زدم رو صندلی نشستم
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
به ساعت نگاه کردم 7:30 بود لباسام پوشیدم از عمارت بیرون رفتم سوار ماشین شدم راه افتادم وقتی به عمارت رسیدیم جنیو دیدم ک داره با خدمتکاری دعوا میکنه ماشین تو حیاط پارک کردم پیاده شدم به سمتش رفتم که تا منو دید لبخند کجی زد
_به سیلوی خانوم
با خنده گفتم
_از دیدنت اصلا خوشحال نشدم مادام
با لبخندگفت
_همچنین
با اخم گفتم
_فک نکن دوباره دل جونگ کوک بدست آوردی چخبره خودتم میدونی اون ماله منه .
با لبخند گفت
_ببین زنده میمونی همچین حرفی میزنی مادمازل
لبخندی زدم به داخل رفتم همونطور ک اسکارلت گفته بود ۲۰ تا لیوان روی میز دقیقا روبه روم چیده شده بود و جونگ کوکم روی صندلی نشسته بود داشت منو تماشا میکرد جلو رفتم که گفت
_خوش اومدی سیلویا
لبخندی زدم که گفت
_میتونید شروع کنید
رفتم جلو یکم به لیوانا نگاه کردم که جونگ کوک لب زد:_۱۰تا از لیوانا سمه و۱۰تا خواب اور حالا انتخاب باشماست ک سم میخورد یا خواب اور
به لیوانا نگاه کردم ی کدوم برداشتم نوشیدم ک همون لحظه لیوان از دستم افتاد و ..
توی اتاقم نشسته بودم که کسی به در زد
_بله؟
صدای اسکارلت شنیدم ک بنظر کاره مهمی داشت
_رئیس رئیس کاره واجبی دارم
با کلافگی دستم بردم داخل موهام و گفتم
_بیا داخل
_رئیس پیامی از طرف عمارت جئون دریافت کردیم
سریع از جام بلند شدم گفتم
_واقعن؟چه پیامی؟
با تعجب گفت
_نگید ک قضیه ۵ ماه پیش رو یادتون رفته!
.⁵ماه پیش.
به داخل عمارت رفتم و دور میزی ک درست مثل چندسال پیش بود نشستم همه باهم گفتگو میکردن که جونگ کوک وارد شد و همه به احترامش بلند شدن درست مثل قبلا ک همه به احترامش بلند شدن بعد چند تا بطری چرخوندن و دادن جرعت حقیقت بهم دادن افتاد به من جونگ کوک،جونگ کوک گفت
_جرعت یا حقیقت؟
مسمم گفتم:_جرعت
.حال.
_عاااا الان یادم اومد قرار بود ک بعد ۵ ماه بمن ی جرعت بده.
_بله رئیس
پوکر گفتم
_خوب حالا اون جرعت چی هست؟
آب دهنشو با صدا قورت داد که با عصبانیت گفتم
_حرف بزن باتوم
_گفتن ک ساعت ۸ عصر به عمارت شون برین اونجا ۲۰ لیوان روی میز چیده شده ک ۱۰ تاش سمه و ۱۰ تاش خواب اور
_خوب....همین؟
با تعجب گفت
_رئیس امکان داره بمیرید..
با نیشخند گفتم
_منو مردن؟تو اینطوری منو شناختی؟
سری به معنای نه تکون داد و انگار ی چیزی یادش اومده باشه گفت
_جناب جئون اینم تو نامه گفته بودن ک اگ شانس زنده موندن پیدا کنید باید کاری ک ایشون میگن رو انجام بدین..
با تعجب گفتم
_چجور کاری.؟
_خوب رئیس اینو نگفته بودن ...
لبخندی از روی عصبانیت زدم رو صندلی نشستم
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
به ساعت نگاه کردم 7:30 بود لباسام پوشیدم از عمارت بیرون رفتم سوار ماشین شدم راه افتادم وقتی به عمارت رسیدیم جنیو دیدم ک داره با خدمتکاری دعوا میکنه ماشین تو حیاط پارک کردم پیاده شدم به سمتش رفتم که تا منو دید لبخند کجی زد
_به سیلوی خانوم
با خنده گفتم
_از دیدنت اصلا خوشحال نشدم مادام
با لبخندگفت
_همچنین
با اخم گفتم
_فک نکن دوباره دل جونگ کوک بدست آوردی چخبره خودتم میدونی اون ماله منه .
با لبخند گفت
_ببین زنده میمونی همچین حرفی میزنی مادمازل
لبخندی زدم به داخل رفتم همونطور ک اسکارلت گفته بود ۲۰ تا لیوان روی میز دقیقا روبه روم چیده شده بود و جونگ کوکم روی صندلی نشسته بود داشت منو تماشا میکرد جلو رفتم که گفت
_خوش اومدی سیلویا
لبخندی زدم که گفت
_میتونید شروع کنید
رفتم جلو یکم به لیوانا نگاه کردم که جونگ کوک لب زد:_۱۰تا از لیوانا سمه و۱۰تا خواب اور حالا انتخاب باشماست ک سم میخورد یا خواب اور
به لیوانا نگاه کردم ی کدوم برداشتم نوشیدم ک همون لحظه لیوان از دستم افتاد و ..
۴.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.