گونه های سرخP.5
دوید که یهو به کسی خورد عقب تر که رفتی فهمید خورده به جعون زیر لب عذر خواهی کرد خواست دور بشه که کوک گفت: دو ساعت دیگه بیا اتاقم کارت دارم
(جدی)
یونهی: باشه
فلش بک به ۲ ساعت بعد:
(صدای در)
+بیا تو
_کاری داشتید
+بشین
یونهی ویو:
روی کاناپه رو بروش نشستم
که گفت: چند سالته
_ 16 (توپارت اول گفتم ۱۴😂💔)
+خب پس دو سال دیگه باید صبر کنم
_ب..برای چ...چی
+ازدواج
_ازدواج(متعجب)؟یعنی چی
+ میخام زودتر از پسر عموهام صاحب ارث پدربزرگم بشم
_خب به من چه ربطی داره
+ احمقی؟! تا ازدواج نکنم صاحب اموالش نمیشم
_خب با یکی دیگه ازدواج کن این همه ندیمه
+تو با خودت چی فکر کردی من با یک ندیمه ازدواج کنم؟
اصلا اهمیتی نداره ازدواج میکنیم
_تو مستی؟ چی داری میگی
+ همون که شنیدی هفته بعد ازدواج میکنیم
_تو از پدربزرگ منم بزرگتری چی داری میگی
+تو که دلت نمیخاد جنازتو برای پدربزرگت بفرستم ها؟
راوی:
این قصر کوفتی تمام حواسشو پرت کرده بود قلعه کانگ ساعت ها با قلعه جعون فاصله داشت و نمیتونست فرار کنه
کوک: ساکت شدی؟
_ ن..نه
کوک: تو فقط توی برگه زن منی قرار نیست عاشقت شم یا توی کارهای من دخالت کنی فقط جلوی پدربزرگ ادای عاشقا در میاریم حالاهم برو بیرون کار دارم
از اتاق جعون خارج شد و داخل اتاق�ش رفت اون شب یونهی مثل یه ابر میبارید
اخه اون سنی نداشت جعون 280 سالش بود
صبح با صدای ندیمه ای بلند شد:
خانم....خانم
وقتی چشماشو باز کرد ندیمه با نگرانی گفت: خدای من چشم هاتون ارباب مارو میکشه
_ تقصیر خودمه
% لطفا بیاید صبحانه
_نمیخورم
%خانم....
_نفهمیدی چی گفتم هان؟(داد)
ندیمه بسرعت تعظیم کرد و از اتاق خارج شد
دو دقیقه بعد در با شتاب باز شد جعون بود
+مگه اینجا عمارت اون پیرمرده که صداتو بالا میبری(عربده)
_....
+خفه شدی؟ باشه حالا که لج میکنی منم در اتاق رو قفل میکنم اینقدر اینجا بمون تا بمیری!(با حرص)
در رو قفل کرد و رفت
دخترک با صدای بلند گریه میکرد مثل بچه ای که مامانشو گم کرده
ترسید اگه زن اون میشد از قلعه کانگ پرتش میکردن بیرون و از طرف خانوادش تبعید میشد تاشب گریه کرد
اونقدر که دیگه از حال رفت
شب در اتاق اروم باز شد یونهی فهمید اما توان تکون خوردن نداشت
~اوه دخترم خوابیدی؟
صداش گوشای دخترک رو نوازش میداد
دوباره بغضش ترکید
~چه اتفاقی افتاده +؟…یونهی!
+اون....اون(گریه)
اجوما اروم یونهی رو توی اغوشش کشید
بدن دخترک از ترس سرد شده بود سردتر از برفای وسط زمستون
~باهاش صحبت میکنم
_ممنونم اجوما
راحت باشید هرچقدر میخواید توهین کنید درک میکنم
بک میدم
(جدی)
یونهی: باشه
فلش بک به ۲ ساعت بعد:
(صدای در)
+بیا تو
_کاری داشتید
+بشین
یونهی ویو:
روی کاناپه رو بروش نشستم
که گفت: چند سالته
_ 16 (توپارت اول گفتم ۱۴😂💔)
+خب پس دو سال دیگه باید صبر کنم
_ب..برای چ...چی
+ازدواج
_ازدواج(متعجب)؟یعنی چی
+ میخام زودتر از پسر عموهام صاحب ارث پدربزرگم بشم
_خب به من چه ربطی داره
+ احمقی؟! تا ازدواج نکنم صاحب اموالش نمیشم
_خب با یکی دیگه ازدواج کن این همه ندیمه
+تو با خودت چی فکر کردی من با یک ندیمه ازدواج کنم؟
اصلا اهمیتی نداره ازدواج میکنیم
_تو مستی؟ چی داری میگی
+ همون که شنیدی هفته بعد ازدواج میکنیم
_تو از پدربزرگ منم بزرگتری چی داری میگی
+تو که دلت نمیخاد جنازتو برای پدربزرگت بفرستم ها؟
راوی:
این قصر کوفتی تمام حواسشو پرت کرده بود قلعه کانگ ساعت ها با قلعه جعون فاصله داشت و نمیتونست فرار کنه
کوک: ساکت شدی؟
_ ن..نه
کوک: تو فقط توی برگه زن منی قرار نیست عاشقت شم یا توی کارهای من دخالت کنی فقط جلوی پدربزرگ ادای عاشقا در میاریم حالاهم برو بیرون کار دارم
از اتاق جعون خارج شد و داخل اتاق�ش رفت اون شب یونهی مثل یه ابر میبارید
اخه اون سنی نداشت جعون 280 سالش بود
صبح با صدای ندیمه ای بلند شد:
خانم....خانم
وقتی چشماشو باز کرد ندیمه با نگرانی گفت: خدای من چشم هاتون ارباب مارو میکشه
_ تقصیر خودمه
% لطفا بیاید صبحانه
_نمیخورم
%خانم....
_نفهمیدی چی گفتم هان؟(داد)
ندیمه بسرعت تعظیم کرد و از اتاق خارج شد
دو دقیقه بعد در با شتاب باز شد جعون بود
+مگه اینجا عمارت اون پیرمرده که صداتو بالا میبری(عربده)
_....
+خفه شدی؟ باشه حالا که لج میکنی منم در اتاق رو قفل میکنم اینقدر اینجا بمون تا بمیری!(با حرص)
در رو قفل کرد و رفت
دخترک با صدای بلند گریه میکرد مثل بچه ای که مامانشو گم کرده
ترسید اگه زن اون میشد از قلعه کانگ پرتش میکردن بیرون و از طرف خانوادش تبعید میشد تاشب گریه کرد
اونقدر که دیگه از حال رفت
شب در اتاق اروم باز شد یونهی فهمید اما توان تکون خوردن نداشت
~اوه دخترم خوابیدی؟
صداش گوشای دخترک رو نوازش میداد
دوباره بغضش ترکید
~چه اتفاقی افتاده +؟…یونهی!
+اون....اون(گریه)
اجوما اروم یونهی رو توی اغوشش کشید
بدن دخترک از ترس سرد شده بود سردتر از برفای وسط زمستون
~باهاش صحبت میکنم
_ممنونم اجوما
راحت باشید هرچقدر میخواید توهین کنید درک میکنم
بک میدم
۱۰.۳k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.