میبینی چقدر خوبم تو خماری نمیزارمتون ولی شمااااا، شما نه یه لایک میکنین ن کامنت میزارین فقط بلدین بخونینننن
فیک_جیمین
{•° توهم عاشقی °•} pt5
× جیمین ویو ×
دنبال یه راه بودم که ا.ت رو هرطوری شده مال خودم کنم حتی به زور ... برام مهم نبود که چطوری فقط میخواستم ا.ت رو واسه همیشه پیش خودم نگه دارم دیگه بیشتر از این تحمل نداشتم
× ا.ت ویو ×
یه روز مزخرف دیگه با کلی گرفتاری رو تو مزونم داشتم سپری میکردم که گوشیم زنگ خورد گوشیمو برداشتم دیدم جیمینه دکمه جواب رو زدم
ا.ت : الو؟
جیمین : سلام خانم کیم ا.ت باید برای یکسری کار بریم سفر تا فردا عصر وسایلاتون رو جمع کنین فعلا...
ا.ت : یااااا چرا به من خبر ندادی همینطوری برا خودت تصمی...
نزاشت حرفم تموم بشه و گوشی رو قطع کرد ، آخه یعنی چییی ، من چطور تا فردا عصر خودمو آماده کنم .
با کلی غر غر رفتم خونه لباسامو بیرون آوردم و رفتم دوش بگیرم ، ۳ بار موهامو شستم و ۲ بار هم تنمو شستم یکم توی وان نشستم و بعد حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون .
لباس خابمو پوشیدم و موهای خیسمو با حوله خشک کردم.
خودمو روی تخت انداختم و خوابیدم
(پرش زمانی)
#فردا_صبح
بیدار شدم و آماده شدم که برم خرید ، برای سفر باید چند تا چیز میز میخریدم .
رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم ، یه مغازه لباس فروشی که لباسای خیلی شیکی داشت نظرمو جلب کرد.
همونجا پارک کردم و رفتم داخل مغازه...
چند تا از لباسارو که بنظرم قشنگ بودن رو برداشتم که پرو کنم ...
همشون تو تنم عالی بودن...رفتم حساب کنم .
ا.ت : آقا اینا رو حساب کنین لطفاً.
فروشنده : بله حتما
ا.ت : ممنون
فروشنده : به خوبی استفاده کنید
به نشان احترام نیمه تعظیمی کردم و از مغازه اومدم بیرون
(چند ساعت بعد)
خریدامو کردم تقریبا نزدیکای عصر بود...
وای چیکار کنم دیرم شد باید سریع برگردم خونه وسایلامو جمع کنم
سوار ماشین شدم و با سرعت خودمو به خونم رسوندم
پیاده شدم که دیدم جیمین دم در خونه وایساده و داره ساعت مچیشو نگاه میکنه
ا.ت: خدایا این از جون من چی میخاااددد
با حرص قدم هامو برداشتم و به سمتش رفتم...
{•° توهم عاشقی °•} pt5
× جیمین ویو ×
دنبال یه راه بودم که ا.ت رو هرطوری شده مال خودم کنم حتی به زور ... برام مهم نبود که چطوری فقط میخواستم ا.ت رو واسه همیشه پیش خودم نگه دارم دیگه بیشتر از این تحمل نداشتم
× ا.ت ویو ×
یه روز مزخرف دیگه با کلی گرفتاری رو تو مزونم داشتم سپری میکردم که گوشیم زنگ خورد گوشیمو برداشتم دیدم جیمینه دکمه جواب رو زدم
ا.ت : الو؟
جیمین : سلام خانم کیم ا.ت باید برای یکسری کار بریم سفر تا فردا عصر وسایلاتون رو جمع کنین فعلا...
ا.ت : یااااا چرا به من خبر ندادی همینطوری برا خودت تصمی...
نزاشت حرفم تموم بشه و گوشی رو قطع کرد ، آخه یعنی چییی ، من چطور تا فردا عصر خودمو آماده کنم .
با کلی غر غر رفتم خونه لباسامو بیرون آوردم و رفتم دوش بگیرم ، ۳ بار موهامو شستم و ۲ بار هم تنمو شستم یکم توی وان نشستم و بعد حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون .
لباس خابمو پوشیدم و موهای خیسمو با حوله خشک کردم.
خودمو روی تخت انداختم و خوابیدم
(پرش زمانی)
#فردا_صبح
بیدار شدم و آماده شدم که برم خرید ، برای سفر باید چند تا چیز میز میخریدم .
رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم ، یه مغازه لباس فروشی که لباسای خیلی شیکی داشت نظرمو جلب کرد.
همونجا پارک کردم و رفتم داخل مغازه...
چند تا از لباسارو که بنظرم قشنگ بودن رو برداشتم که پرو کنم ...
همشون تو تنم عالی بودن...رفتم حساب کنم .
ا.ت : آقا اینا رو حساب کنین لطفاً.
فروشنده : بله حتما
ا.ت : ممنون
فروشنده : به خوبی استفاده کنید
به نشان احترام نیمه تعظیمی کردم و از مغازه اومدم بیرون
(چند ساعت بعد)
خریدامو کردم تقریبا نزدیکای عصر بود...
وای چیکار کنم دیرم شد باید سریع برگردم خونه وسایلامو جمع کنم
سوار ماشین شدم و با سرعت خودمو به خونم رسوندم
پیاده شدم که دیدم جیمین دم در خونه وایساده و داره ساعت مچیشو نگاه میکنه
ا.ت: خدایا این از جون من چی میخاااددد
با حرص قدم هامو برداشتم و به سمتش رفتم...
۱۲.۲k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.