77
#77
عشق ووفش💜♾️💙
دکتر: مثل اینکه ایشون بچشون 4 هفتشه و قلبش تشکیل شده اما چون به خودشون استرس وارد کردن و ترس داشتن بچه رو از دست دادن متاسفانه الانم باید یه عمل بیهوشی انجام بدن که بچه رو در بیاریم
ارسلان: چ چ چی😳
ن ن😭
نشستم و شروع کرذم به گریه کردن
دکتر: متاسفم
رفتم سمت اتاق خانوم فلاحی
حانم فلاحی بهترید
نیکا: مامانمث بغل گردم و داشتم باش حرف میزدم که دکتر اومد
بله بهترم ببخشید من باردارم؟
دکتر: باردار بودید
مامان نی: ی یعنی چیی
نیکا: مامان اروم باش
اقای دکتر چیشدا
دکتر: شما باردار بودید و بچتون هم 4 هفتش بود چون به خودتون فشار اوردید و ترس و استرس داشتید بچه رو از دست دادید متاسفانه
مامان نی: ق قلبش تشکیل شده بود؟
دکتر: بله
نیکا: یکم خیالم راحت شد
خب الان باید چیکار کنم
دکتر: یه عمل بیعوشی دارید که ما بتونیم بچه رو در بیاریم
نیکا: الان
دکتر: بله
پرستارا اومدن و با تخت جابه جاش کردن و از سالن رد شدیم و به سمت اتاق عمل میرفتیم
نیکا: روی تخت بودم که ارسلانو دیدم روی صندلی نشسته و گریع میکنه
یه لحظه
دکتر: نگه دارین
نیکا: ا ارسلان
ارسلان: سرمو اوردم بالا و دیدم نیکا رو تخته
نی نیکا
بلند شدم و رفتم سمت تخت و اشکامم پاک کردم
نیکا: چ چرا گریه میگنی
ارسلان: نیکا ب بچمون مرد
نیکا: دستشو گرفتم
فلن زوده ولی قول میدم بت که وقتی وقتش رسید یه دحتر برات میارم
ارسلان: سرمو انداختم پایین و بعد دوباره بش نگاه کردم
نیکا باید عمل کنی
نیکا: اره تنهام نزار
ارسلان: هیچوقت
دکترا حرکت کردن و رفتن و من موندم و کلی غم
نشستم نگران بودم رفتم بیرون و از سوپرمارکت کنار بیمارستان کلی خوراکی گرفتم برا نیکا و رغتم داحل بیمارستان یکم دادم به مامان نیکا اما نگرف و گف نمیخاد منم منتظر موندم که نیکا رو اوردن بیرون بیهوش بود ذفتم طرفش
دکتر چیشد
دکتر: بچه رو در اوردیم اما خانوم فلاحی حالا بهوش نمیان شاید 15 دیقه ای طول بکشه
ارسلان: باشه
دنبالشون رفتم و رفتیم اتاق مراقبت نشستم رو صندلی و بش نگاه میکردم تقریبا 20 دیقه گذشت که بهوش نیومد
70 تا کام🥲😂
عشق ووفش💜♾️💙
دکتر: مثل اینکه ایشون بچشون 4 هفتشه و قلبش تشکیل شده اما چون به خودشون استرس وارد کردن و ترس داشتن بچه رو از دست دادن متاسفانه الانم باید یه عمل بیهوشی انجام بدن که بچه رو در بیاریم
ارسلان: چ چ چی😳
ن ن😭
نشستم و شروع کرذم به گریه کردن
دکتر: متاسفم
رفتم سمت اتاق خانوم فلاحی
حانم فلاحی بهترید
نیکا: مامانمث بغل گردم و داشتم باش حرف میزدم که دکتر اومد
بله بهترم ببخشید من باردارم؟
دکتر: باردار بودید
مامان نی: ی یعنی چیی
نیکا: مامان اروم باش
اقای دکتر چیشدا
دکتر: شما باردار بودید و بچتون هم 4 هفتش بود چون به خودتون فشار اوردید و ترس و استرس داشتید بچه رو از دست دادید متاسفانه
مامان نی: ق قلبش تشکیل شده بود؟
دکتر: بله
نیکا: یکم خیالم راحت شد
خب الان باید چیکار کنم
دکتر: یه عمل بیعوشی دارید که ما بتونیم بچه رو در بیاریم
نیکا: الان
دکتر: بله
پرستارا اومدن و با تخت جابه جاش کردن و از سالن رد شدیم و به سمت اتاق عمل میرفتیم
نیکا: روی تخت بودم که ارسلانو دیدم روی صندلی نشسته و گریع میکنه
یه لحظه
دکتر: نگه دارین
نیکا: ا ارسلان
ارسلان: سرمو اوردم بالا و دیدم نیکا رو تخته
نی نیکا
بلند شدم و رفتم سمت تخت و اشکامم پاک کردم
نیکا: چ چرا گریه میگنی
ارسلان: نیکا ب بچمون مرد
نیکا: دستشو گرفتم
فلن زوده ولی قول میدم بت که وقتی وقتش رسید یه دحتر برات میارم
ارسلان: سرمو انداختم پایین و بعد دوباره بش نگاه کردم
نیکا باید عمل کنی
نیکا: اره تنهام نزار
ارسلان: هیچوقت
دکترا حرکت کردن و رفتن و من موندم و کلی غم
نشستم نگران بودم رفتم بیرون و از سوپرمارکت کنار بیمارستان کلی خوراکی گرفتم برا نیکا و رغتم داحل بیمارستان یکم دادم به مامان نیکا اما نگرف و گف نمیخاد منم منتظر موندم که نیکا رو اوردن بیرون بیهوش بود ذفتم طرفش
دکتر چیشد
دکتر: بچه رو در اوردیم اما خانوم فلاحی حالا بهوش نمیان شاید 15 دیقه ای طول بکشه
ارسلان: باشه
دنبالشون رفتم و رفتیم اتاق مراقبت نشستم رو صندلی و بش نگاه میکردم تقریبا 20 دیقه گذشت که بهوش نیومد
70 تا کام🥲😂
۳۲.۳k
۲۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.