گیسو قسمت هشتم
خلاصه پدرم یه شب خوابید و دیگه بیدار نشد. همه زندگیش را بخشیده بود به من. تمام ثروت و دارایی و کتابخونه و دار و ندارش. همون خونه نقلی که منو بارها تا دم درش رسوندی و هرچی خواهش کردم یه بار هم نیومدی توی خونه. گیسو گفت ولی این دفعه دیگه میام. حتما میام. گفتم دیگه موافقی بریم؟ فوری گفت یه ذره دیگه بمونیم. یه نخ سیگار میدی لطفا؟ گفتم حتما. سیگار را روشن کرد و گفت به نظرت چرا آدما خودکشی می کنن؟ گفتم چون دیگه زندگی براشون معنی نداره. گفت پس من الان باید خودکشی کنم؟ گفتم وای تو رو خدا. شوخیش هم خیلی ترسناکه. گفت شوخی نمی کنم. مدتیه به خودکشی فکر می کنم. گفتم گیسو چی شده؟ گفت راستش پیمان گیر داده باید با من ازدواج کنی. گفتم پیمان؟ گفت آره. همون پسره که تولد شمیم هی باهات شوخی کرد نزدیک بود دعواتون بشه. گفتم تو هنوز درگیر اون آشغالی؟ الان دو سال بیشتره شمیم رفته نروژ. ببینم نکنه واقعا از این عوضی خوشت اومده؟ گفت نه بابا. خودت میدونی حالم ازش به هم میخوره. گفتم بزار من کاری می کنم که بره دیگه هم پیداش نشه. ناگهان گیسو رنگش پرید. گفت نه. تو رو خدا با این لات بی سروپا در نیفت. یه بلایی سرت میاره، من یه عمر خودمو نمی بخشم. گفتم پس صبر کنم تا تو رو مجبور به ازدواج کنه؟ فوری گفت بمیرم هم زن همچین آدم بی شخصیتی نمیشم. بهت قول میدم. چند ثانیه سکوت شد. گفتم دیگه چی شده؟ گفت اوضاع اقتصادی خیلی ناجوره. میخوام به صاحبخونه بگم که خونه رو نمیخوام. گفتم اونوقت کجا میخوای زندگی کنی؟ گفت نمیدونم. اجاره ها خیلی سنگینه. گفتم چرا نمیای خونه من؟ قبلا گفتم یه اتاق خیلی بزرگ چند ساله خالی مونده. نمیدونم چرا قبول نمی کنی. به من اعتماد نداری؟ فکر می کنی من آدمی هستم که با خواهر خودم... فوری گفت نه به خدا. گفتم پس چی؟ به خاطر حرف مردم؟ آره؟ میخوای یه عمر برای مردم زندگی کنی؟ گفت راستش از حرفا و نگاه ها عذاب می کشم. خب فوری میگن دختره... حرفشو قطع کردم و گفتم خیلی غلط می کنن که پشت سر خواهر من حرف مفت بزنن...
#خاص #جذاب
#خاص #جذاب
۱۱.۹k
۲۲ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.