رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۴۵
همه ساکت بودن
من از خنده داشتم کبود میشدم کخ یهو پخی زدم زیر خنده
حالا همه زدن زیر خنده
شبنم با اون خماریش الان داشت زمینو گاز میزد از خنده
یهو سونی جیغ زد
بعد رو به همه گفت
_از همتون بدم میاد
اینو گفتو رفت تو اتاق خواب
یهو همه ساکت شدن
رامتین سریع رفت تو اتاقی که سونی رفته بود حالا نسیم هی به من نگاه میکنه و به در اشاره میزنه هه
بلاخره میفهمم چرا انقدر چرا رامتین انقدر سنگ سونی رو به سینه میزنه
اونی که ادعا داشت باید ازم مراقبت کنه
☆☆☆رامتین☆☆☆
همه چی داشت خوب پیش میرفت دیگ کم کم داشتم به رها نزدیک میشدم یه حسایی تو وجودم داشت شکل میگرفت اما میترسیدم ،میترسیدم که یه روزی بفهمه
بفهمه که من...
همون موقع یه ایمیل اومد که از طرف سونیا بود
اه لعنتی
نمیخواستم ایمیلشو بخونم اما باید میخوندم
صفحه لپ تابو باز کردم
"سلام عشقم،حالت چطوره؟راستی یه خبر؟!مطمئنم نمیتونی حدس بزنی!!تو داری بابا میشی منتظرم باش به زودی میام(سونیا)
یه لحظه مغزم خالی شد،خالی از هر چیزی
این دختره چی میگفت،واااای
دروغه! اره همش دروغه
از روی صندلی بلند شدمو طول اتاقو با قدم های محکمو بزرگ متر کردم
همش داشتم به این فکر میکردم که حرفاش دروغه
باید باهاش حرف بزنم
سریع شمارشو گرفتمو زنگ زدم
سر سومین بوق جواب داد
_سلام رامتینی،میدونستم زنگ میزنی
بعد مستانه خندید
_مزخرف نگو،اون چیزا چی بود که نوشتی ها،اونا چی بود!!؟
_اوا رامتین هر چی گفتم عین حقیقته عشقم ما۲ ماهه که از هم جدا شدیم
من الان ۲ماه و ۲۰روزمه
_دردغ میگی،باور نمیکنم
_عکس سونوگرافیمو میفرستم،آ آ راستی فکر نکن نمیدونم که یه دختر تو خونته حواست باشه آقا رامتین
_خفه شو سونیا
قبل از جواب دادنش قطع کردم
کلافه بودم
تا اینکه صدای ایمیل اومد
بازش کردمو عکس جواب آزمایش رو دیدم دنیا رو سرم خراب شد
چند روز بعد سورن پیام داد که تو فرودگاه هستنو دارن میان ایران!!
همه چی ریخت بهم،لعنت بهت سونیا،لعنت
گوشیمو برداشتم رفتم تو فهرست مخاطبین رو شماره رها مکث کردم انگشتمو روی اسمش کشیدم
حتی اسمشم بهم آرامش میداد
اما با وجود سونیا نمیشه بهش برسم
نمیتونم به عشقم برسم
بخاطر سونیا باید باهاش بد برخورد کنم
لعنت بهت
کارای شرکتو سپردم به فرشادو از شرکت زدم بیرون
سوار اسانسور شدم رفتم خونه
یه نفس عمیق کشیدمو عطرشو بَلعیدم
بعد از یه مکث کوتاه صداش زدم
اما جواب نداد
رفتم بالا
در اتاقشو اروم باز کردم
اما نبود
گوشیمو برداشتمو بهش زنگ زدم
گفت با دوستاش رفته شهربازی!
گفتم منم میام!
هههه،از همین بچه بازی هاش خوشم میاد دیوانه!
رفتم یه دوش گرفتم
سرحال شدم،لباسمو پوشیدم
سریع سوار ماشین شدمو حرکت کردم نزدیک شهر بازی بودم که
پارت_۴۵
همه ساکت بودن
من از خنده داشتم کبود میشدم کخ یهو پخی زدم زیر خنده
حالا همه زدن زیر خنده
شبنم با اون خماریش الان داشت زمینو گاز میزد از خنده
یهو سونی جیغ زد
بعد رو به همه گفت
_از همتون بدم میاد
اینو گفتو رفت تو اتاق خواب
یهو همه ساکت شدن
رامتین سریع رفت تو اتاقی که سونی رفته بود حالا نسیم هی به من نگاه میکنه و به در اشاره میزنه هه
بلاخره میفهمم چرا انقدر چرا رامتین انقدر سنگ سونی رو به سینه میزنه
اونی که ادعا داشت باید ازم مراقبت کنه
☆☆☆رامتین☆☆☆
همه چی داشت خوب پیش میرفت دیگ کم کم داشتم به رها نزدیک میشدم یه حسایی تو وجودم داشت شکل میگرفت اما میترسیدم ،میترسیدم که یه روزی بفهمه
بفهمه که من...
همون موقع یه ایمیل اومد که از طرف سونیا بود
اه لعنتی
نمیخواستم ایمیلشو بخونم اما باید میخوندم
صفحه لپ تابو باز کردم
"سلام عشقم،حالت چطوره؟راستی یه خبر؟!مطمئنم نمیتونی حدس بزنی!!تو داری بابا میشی منتظرم باش به زودی میام(سونیا)
یه لحظه مغزم خالی شد،خالی از هر چیزی
این دختره چی میگفت،واااای
دروغه! اره همش دروغه
از روی صندلی بلند شدمو طول اتاقو با قدم های محکمو بزرگ متر کردم
همش داشتم به این فکر میکردم که حرفاش دروغه
باید باهاش حرف بزنم
سریع شمارشو گرفتمو زنگ زدم
سر سومین بوق جواب داد
_سلام رامتینی،میدونستم زنگ میزنی
بعد مستانه خندید
_مزخرف نگو،اون چیزا چی بود که نوشتی ها،اونا چی بود!!؟
_اوا رامتین هر چی گفتم عین حقیقته عشقم ما۲ ماهه که از هم جدا شدیم
من الان ۲ماه و ۲۰روزمه
_دردغ میگی،باور نمیکنم
_عکس سونوگرافیمو میفرستم،آ آ راستی فکر نکن نمیدونم که یه دختر تو خونته حواست باشه آقا رامتین
_خفه شو سونیا
قبل از جواب دادنش قطع کردم
کلافه بودم
تا اینکه صدای ایمیل اومد
بازش کردمو عکس جواب آزمایش رو دیدم دنیا رو سرم خراب شد
چند روز بعد سورن پیام داد که تو فرودگاه هستنو دارن میان ایران!!
همه چی ریخت بهم،لعنت بهت سونیا،لعنت
گوشیمو برداشتم رفتم تو فهرست مخاطبین رو شماره رها مکث کردم انگشتمو روی اسمش کشیدم
حتی اسمشم بهم آرامش میداد
اما با وجود سونیا نمیشه بهش برسم
نمیتونم به عشقم برسم
بخاطر سونیا باید باهاش بد برخورد کنم
لعنت بهت
کارای شرکتو سپردم به فرشادو از شرکت زدم بیرون
سوار اسانسور شدم رفتم خونه
یه نفس عمیق کشیدمو عطرشو بَلعیدم
بعد از یه مکث کوتاه صداش زدم
اما جواب نداد
رفتم بالا
در اتاقشو اروم باز کردم
اما نبود
گوشیمو برداشتمو بهش زنگ زدم
گفت با دوستاش رفته شهربازی!
گفتم منم میام!
هههه،از همین بچه بازی هاش خوشم میاد دیوانه!
رفتم یه دوش گرفتم
سرحال شدم،لباسمو پوشیدم
سریع سوار ماشین شدمو حرکت کردم نزدیک شهر بازی بودم که
۱۹.۹k
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.