پارت اول صفحه ۳و ۴
پارت اول صفحه ۳و ۴
نام فیک :sign mate
نویسنده: silver bunny
هیجان زده آستینش رو کنار داد و لحظه ای که قرار بود تبدیل بشه به شیرین ترین لحظه زندگیش درست برعکس شد.
هیچی اونجا نبود !
مچ دست بک به صافی همیشه بود و خبری از یه نشانه قرمز رنگ که فقط مخصوص خودش و یه نفر دیگه تو این دنیا بود نبود.
_وا....کو پس؟
اولین کسی که به حرف اومد تهیونگ بود و باعث شد بک از شوک در بیاد و نگاهش رو به سمت مادر پدرش سر بده
پدر بک مچ بک رو چسبید و کشید جلو. با شستش چند بار روی پوست صاف بک کشید . انگار توقع داشت با این کارش نشونه یهو ظاهر شه. بعد با نگاه وحشت زده ای به دست چپ بک خیره شد
بک دلش هری ریخت!
دخترا دست چپشون نشانه دار میشد و البته کسایی که گرایش برعکس داشتن.....
بک خودش میدونست پسر ها براش از دختر ها جذاب ترن اما هیچ وقت فکر نکرده بود که اینطوری جلوی خانوادش آبروش بره فکر نمیکرد این مسئله انقد قطعی تو وجودش باشه که حتی بخواد جای نشونه روی دستش رو عوض کنه !
باباش این بار با یه کم حرص مچش رو کشید و آستینش رو بالا زد اما خبری از نشانه اونجا هم نبود و بک قشنگ وا رفت .
(پایان صفحه ۳)
رفتن آبروش جلوی خانوادش مسلما بهتر از نبودن هیچ نشانه ای بود !
_مامان این یعنی چی؟
بک بچگانه با صدایی که میلرزید پرسید.تاحالا نشنیده بود که کسی بی نشان مونده باشه.یعنی شنیده بود اما باور نکرده بود .داشتن نشانه در حد داشتن دماغ روی صورتت عادی و طبیعی بود.....
قلبش داشت وحشتناک تند میزد. این یعنی که بک تاابد تنها میموند ؟ یعنی بک قرار بود بشه اولین بی نشان دنیا ؟
مادرش فقط گیج نگاش میکرد.
_ت...تولدم تاریخش درسته دیگه؟ امروز ۱۸ سالم میشه ؟
با التماس پرسید . دلش میخواست مادرش یچی بگه و امیدوارش کنه.
خانم بیون فقط تونست سر تکون بده.
_یعنی همین امروزه؟ عقب جلو نشده ؟ مثلاً فردا ....یا شاید پس فردا .
بک دوباره با التماس پرسید .
_آره عزیزم.... همین امروزه... مگه میتونم تولدت رو فراموش کنم ؟
بک بغض کرده بود.
این نمیتوانست درست باشه! این نامردی بود .
(پایان صفحه ۴)
صفحه ۵و ۶ رو امشب میزارم✋ ✋ 😊
نام فیک :sign mate
نویسنده: silver bunny
هیجان زده آستینش رو کنار داد و لحظه ای که قرار بود تبدیل بشه به شیرین ترین لحظه زندگیش درست برعکس شد.
هیچی اونجا نبود !
مچ دست بک به صافی همیشه بود و خبری از یه نشانه قرمز رنگ که فقط مخصوص خودش و یه نفر دیگه تو این دنیا بود نبود.
_وا....کو پس؟
اولین کسی که به حرف اومد تهیونگ بود و باعث شد بک از شوک در بیاد و نگاهش رو به سمت مادر پدرش سر بده
پدر بک مچ بک رو چسبید و کشید جلو. با شستش چند بار روی پوست صاف بک کشید . انگار توقع داشت با این کارش نشونه یهو ظاهر شه. بعد با نگاه وحشت زده ای به دست چپ بک خیره شد
بک دلش هری ریخت!
دخترا دست چپشون نشانه دار میشد و البته کسایی که گرایش برعکس داشتن.....
بک خودش میدونست پسر ها براش از دختر ها جذاب ترن اما هیچ وقت فکر نکرده بود که اینطوری جلوی خانوادش آبروش بره فکر نمیکرد این مسئله انقد قطعی تو وجودش باشه که حتی بخواد جای نشونه روی دستش رو عوض کنه !
باباش این بار با یه کم حرص مچش رو کشید و آستینش رو بالا زد اما خبری از نشانه اونجا هم نبود و بک قشنگ وا رفت .
(پایان صفحه ۳)
رفتن آبروش جلوی خانوادش مسلما بهتر از نبودن هیچ نشانه ای بود !
_مامان این یعنی چی؟
بک بچگانه با صدایی که میلرزید پرسید.تاحالا نشنیده بود که کسی بی نشان مونده باشه.یعنی شنیده بود اما باور نکرده بود .داشتن نشانه در حد داشتن دماغ روی صورتت عادی و طبیعی بود.....
قلبش داشت وحشتناک تند میزد. این یعنی که بک تاابد تنها میموند ؟ یعنی بک قرار بود بشه اولین بی نشان دنیا ؟
مادرش فقط گیج نگاش میکرد.
_ت...تولدم تاریخش درسته دیگه؟ امروز ۱۸ سالم میشه ؟
با التماس پرسید . دلش میخواست مادرش یچی بگه و امیدوارش کنه.
خانم بیون فقط تونست سر تکون بده.
_یعنی همین امروزه؟ عقب جلو نشده ؟ مثلاً فردا ....یا شاید پس فردا .
بک دوباره با التماس پرسید .
_آره عزیزم.... همین امروزه... مگه میتونم تولدت رو فراموش کنم ؟
بک بغض کرده بود.
این نمیتوانست درست باشه! این نامردی بود .
(پایان صفحه ۴)
صفحه ۵و ۶ رو امشب میزارم✋ ✋ 😊
۳۸.۱k
۳۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.