درخواستی به بیرون نگاهی انداخت شیشه بخار گرفته
بود و چیزی دیده نمیشد با دست بخار روی شیشه را پاک کرد و با دیدن کوچهی خلوت لبخندی به پهنای صورت زد حالا میتوانست کمی با خودش خلوت کند آرام سرش را کمی از در بیرون برد و بعد اینکه متوجه شد قرار نیست دلیلی برای بیرون رفتنش بیاورد پاورچین پاورچین از پله ها پایین رفت که ناگهان با صدای مادرش متوقف شد : جونگکوک پسرم تو این هوای بارونی کجا میری؟ جونگکوک با عجز به مادرش نگاه کرد حالا میتوانست چگونه از زیر دست مادرش فرار کند؟ کمی فکر کرد ناگهان با چیزی که به ذهنش رسید بشکنی زد و صاف ایستاد و رو به مادرش گفت:مادر امروز دوستم به من زنگ زد و گفت ک توی یکی از درس هاش مشکل داره و از من کمک خواست تا درس رو بهش یاد بدم داشتم میرفتم جای اون. دلیل قانع کننده ای بود ولی دلیل دیگه ای هم نیاز داشت اون هم اینکه چرا میخواست بدون اجازه ی مادرش به خانه ی دوستش برود ولی بر عکس تصور پسرک مادرش لبخند گرمی تحویلش داد و گفت :موفق باشی پسرم پسرک از این رفتار مادرش تعجب کرده بود ولی بعد با خوشحالی به سمت در دوید و وقتی به در ورودی رسید دوباره صدای مادرش را شنید که گفت: پسرم چتر یادت نره پسرک از اینکه مادرش به فکرش بود خوشحال بود بنابراین چتری با خودش برداشت. آرام چتر را در پیاده رو قرار داد و روی زمین خیس دراز کشید قطره های باران آرام آرام بر روی صورتش فرود می آمدند و به او جان تازه ای می بخشیدند چشمانش را بست و خودش را با اولین تصویری ک به ذهنش رسید مشغول کرد آن تصویر ، تصویر کسی نبود جز دختری که جونگکوک مدتها عاشق او شده بود ولی او چگونه میتوانست حسش را که عشقی خالصانه بود به دخترک بگوید؟ آرام چتر را از روی پیاده رو برداشت و آبی را که داخلش جمع شده بود را خالی کرد و بعد به آسمانی که بعد از باران برعکس همیشه آبی تر بود نگاه کرد چشمانش را بست و بوی خاک نم خورده را بو کشید. آرام کلید را از زیر سنگ فرش جلو ی خانهیشان برداشت و در را به آرامی طوری که مادرش متوجه نشود باز کرد منتظر بود ک مادرش اورا غافلگیر کند ولی خبری نبود تند به سمت اتاقی ک مادرش در حال تمیزکاری بود قدم برداشت و آرام در را باز کرد با دیدن مادرش که روی تخت خوابیده بود لبخندی زد و راهی اتاقش شد لباس هایش را عوض کرد خودش را روی تخت پرت کرد و به سقف خیره شد تصمیمش را گرفته بود او میخواست به دخترک عشقش را اعتراف کند ولی آیا او هم این را قبول میکرد؟ توی همین فکر ها بود که خودش را جلوی در خانه ی دخترک پیدا کرد کمی هول شده بود سریع به سمت خانهیشان دوید روی مبل نشسته بود خودش را با گوشی اش مشغول کرد و بعد چند دقیقه کلنجار رفتن با خودش به دخترک پیام داد که میخواهد اورا ببیند. کسی چه میداند شاید دخترک عشق جونگکوک را پذیرفته باشد! :)
۳.۹k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.