دانلود رمان تازیانه و عشق
دانلود رمان تازیانه و عشق
نویسنده: شیوا_sh
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات: 643
خلاصه:
شهاب و فرگل مدت هاست که عاشق هم هستن.
ولی برادر فرگل به ازدواج اونها رضایت نمیده.
بعد از این که تلاش اونها برای راضی کردن برادر فرگل بی نتیجه می مونه، آنها تصمیم می گیرن که مخفیانه ازدواج کنند و فرار می کنن.
برادر فرگل وقتی موضوع رو می فهمه، خواهر شهاب رو می دزده و شروع به اذیت و آزار اون می کنه تا اینکه…
بخشی از داستان:
بهم نزدیک تر شد ، خیلی نزدیک ، نفسهاش به صورتم میخورد ، دستشو به طرف صورتم آورد که سرمو عقب کشیدم ، اونم بی توجه
دستشو جلو آورد و چونه امو گرفت و محکم فشار داد:
-نمیدونمسرتق بازی بسه ! کجا قایم شدن ؟
-توقع داری باور کنم که تو این مدت ، شهاب بهت یه زنگم نزده!
-نزده ، باور کن ، منم همون قدر ازش خبر دارم که تو داری ، اصلاً نمیدونم حالشون خوبه یا نه!
-این مدت همه ی تهرانو شخم زدم تا پیداشون کنم ، نیستن ، آب شدن رفتن توزمین ، ولی مطمئنم سالمن ، اگه چیزی میشد تو
بیمارستانها پیداشون میکردیم!
-خدا نکنه ، زبونتو گاز بگیر
چونه امو بیشتر فشار دادو گفت:
-اون وقت توقع داری باور کنم ، خواهر برادری که انقدر نگران همن از همدیگه خبر ندارن!
-اونم مثل تو یه مرده و بی غیرت ، رفته دنبال خوشیه خودش ، خواهر کیلویی چنده ؟
دستشو شل کرد و با انگشتهاش آروم روی گونه ام کشید ، بعد انگشت اشاره اشو روی لبم کشیدو گفت:
با این حرفش بدنم به لرزش افتاد ، آب دهنمو قورت دادم و به چشم هاش نگاه کردم ، لبخندی زدو سرش به طرف صورتم خم کردوقتی بلایی که به سرم آورد به سر خودش آوردمو به خواهر عزیزش دست درازی کردم ، اون وقت میفهمه خواهر کیلویی چنده!
))حالا چه کار کنم((
تنها فکری که به ذهنم رسیدو انجام دادمو محکم زدم تو گوشش!
اونکه توقع این کارو نداشت ، با این کارم ، سرشو عقب کشید ، دستشو از روی صورتم برداشت و بلند کردو محکم زد تو صورت
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d8%b2%db%8c%d8%a7%d9%86%d9%87-%d9%88-%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa/
نویسنده: شیوا_sh
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات: 643
خلاصه:
شهاب و فرگل مدت هاست که عاشق هم هستن.
ولی برادر فرگل به ازدواج اونها رضایت نمیده.
بعد از این که تلاش اونها برای راضی کردن برادر فرگل بی نتیجه می مونه، آنها تصمیم می گیرن که مخفیانه ازدواج کنند و فرار می کنن.
برادر فرگل وقتی موضوع رو می فهمه، خواهر شهاب رو می دزده و شروع به اذیت و آزار اون می کنه تا اینکه…
بخشی از داستان:
بهم نزدیک تر شد ، خیلی نزدیک ، نفسهاش به صورتم میخورد ، دستشو به طرف صورتم آورد که سرمو عقب کشیدم ، اونم بی توجه
دستشو جلو آورد و چونه امو گرفت و محکم فشار داد:
-نمیدونمسرتق بازی بسه ! کجا قایم شدن ؟
-توقع داری باور کنم که تو این مدت ، شهاب بهت یه زنگم نزده!
-نزده ، باور کن ، منم همون قدر ازش خبر دارم که تو داری ، اصلاً نمیدونم حالشون خوبه یا نه!
-این مدت همه ی تهرانو شخم زدم تا پیداشون کنم ، نیستن ، آب شدن رفتن توزمین ، ولی مطمئنم سالمن ، اگه چیزی میشد تو
بیمارستانها پیداشون میکردیم!
-خدا نکنه ، زبونتو گاز بگیر
چونه امو بیشتر فشار دادو گفت:
-اون وقت توقع داری باور کنم ، خواهر برادری که انقدر نگران همن از همدیگه خبر ندارن!
-اونم مثل تو یه مرده و بی غیرت ، رفته دنبال خوشیه خودش ، خواهر کیلویی چنده ؟
دستشو شل کرد و با انگشتهاش آروم روی گونه ام کشید ، بعد انگشت اشاره اشو روی لبم کشیدو گفت:
با این حرفش بدنم به لرزش افتاد ، آب دهنمو قورت دادم و به چشم هاش نگاه کردم ، لبخندی زدو سرش به طرف صورتم خم کردوقتی بلایی که به سرم آورد به سر خودش آوردمو به خواهر عزیزش دست درازی کردم ، اون وقت میفهمه خواهر کیلویی چنده!
))حالا چه کار کنم((
تنها فکری که به ذهنم رسیدو انجام دادمو محکم زدم تو گوشش!
اونکه توقع این کارو نداشت ، با این کارم ، سرشو عقب کشید ، دستشو از روی صورتم برداشت و بلند کردو محکم زد تو صورت
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d8%b2%db%8c%d8%a7%d9%86%d9%87-%d9%88-%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa/
۶۰.۳k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.