💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــق...
پارت 113
مهرداد :
جمعه بود وهمه دور هم جم شده بودیم دلم برای محیا تنگ بود خواهری که یک سال وخورده ای می شد با من قهر بود
- هی مهرداد پسرت رو ببین
لبخند زدم ومانی رونگاه کردم که تازگی ها راه می رفت
محسن : قربونش بشم عشق عمو
محسن علاقه ای خاصی به مانی داشت وبرعکس اصلا دور ور پسر محمد نمی رفت با خنده نگاش می کردم مامان گفت : بچه ها بیاید نهار
بلندشدیم ورفتیم پشت میز نشستیم
علی رو به بابا گفت : عمو کارای محسن چی شد جور شد
کنجکاو بابا رو نگاه کردم که گفت : آره عمو کارش درست شده میره پیش فربد
- بره کجا ؟
بابا : واسه شرکت جدیدمون شرکت منو عموت
چیزی نگفتم ولی نگاهم باعث شد همه سکوت کنن
- پشیمونم بعد از یک ماه برگشتم ...این همه تفاوت یعنی چی بابا ...تو چرا اعتراضی نمی کنی مامان
مامان : تو پسر کوچیکمی مهرداد نمی تونم ازت دور باشم
بلند شدم وگفتم : پس از این به بعد کمترم می بینید
رفتم طبقه ای بالا وسایلمو برداشتم با صدای در با اخم برگشتم لیلی بود دیوار زندگیم رومو برگردوندم
لیلی : نیومده میری ؟
- کاری باهات ندارم که بیام بمونم یا نمونم
لیلی : مهرداد
برگشتم نگاش کردم روبه روم وایساد وگفت : هدفت چیه مهرداد منو طلاق نمیدی اینجا هم نمی مونی وقتی هم میای ...سنگ دل حداقل یه بار بغلم کن
نگاهش کردم مگه می شد از کسی که بیزار بودم بغلش می کردم وبهش محبت می کردم
- می دونی که بهت احساسی ندارم یادت نرفته که چه قراردادی نوشتیم طلاق تو غیر ممکنه
بهش لبخند زدم جیغ زدوگفت : تو یه روانی هستی روانی
- نیستم خودت خواستی
لیلی : ازت متنفرم
بهش لبخند زدم وگفت : واینو یادت بمونه لیلی خیال خیانت به سرت بزنه تیکه تیکه ات می کنم بخدا قسم ...پس مراقب رفتارت باش محسن حواسش به تو هست هرز نپر
خندید وگفت : محسن خودش پراز هرزگیه حداقل به عشقت می گفتی آمار منو بهت بده
- خیلی حرف می زنی
کنارش زدم ورفتم پایین هر چقدر مامان اسرار کردبمونم نموندم بابا می دونست مقصر مامانه واسه همین چیزی نمی گفت بابای که بخاطر رضایت خانمش از آرزوهای بچه اش گذشته بود
عشـــــق...
پارت 113
مهرداد :
جمعه بود وهمه دور هم جم شده بودیم دلم برای محیا تنگ بود خواهری که یک سال وخورده ای می شد با من قهر بود
- هی مهرداد پسرت رو ببین
لبخند زدم ومانی رونگاه کردم که تازگی ها راه می رفت
محسن : قربونش بشم عشق عمو
محسن علاقه ای خاصی به مانی داشت وبرعکس اصلا دور ور پسر محمد نمی رفت با خنده نگاش می کردم مامان گفت : بچه ها بیاید نهار
بلندشدیم ورفتیم پشت میز نشستیم
علی رو به بابا گفت : عمو کارای محسن چی شد جور شد
کنجکاو بابا رو نگاه کردم که گفت : آره عمو کارش درست شده میره پیش فربد
- بره کجا ؟
بابا : واسه شرکت جدیدمون شرکت منو عموت
چیزی نگفتم ولی نگاهم باعث شد همه سکوت کنن
- پشیمونم بعد از یک ماه برگشتم ...این همه تفاوت یعنی چی بابا ...تو چرا اعتراضی نمی کنی مامان
مامان : تو پسر کوچیکمی مهرداد نمی تونم ازت دور باشم
بلند شدم وگفتم : پس از این به بعد کمترم می بینید
رفتم طبقه ای بالا وسایلمو برداشتم با صدای در با اخم برگشتم لیلی بود دیوار زندگیم رومو برگردوندم
لیلی : نیومده میری ؟
- کاری باهات ندارم که بیام بمونم یا نمونم
لیلی : مهرداد
برگشتم نگاش کردم روبه روم وایساد وگفت : هدفت چیه مهرداد منو طلاق نمیدی اینجا هم نمی مونی وقتی هم میای ...سنگ دل حداقل یه بار بغلم کن
نگاهش کردم مگه می شد از کسی که بیزار بودم بغلش می کردم وبهش محبت می کردم
- می دونی که بهت احساسی ندارم یادت نرفته که چه قراردادی نوشتیم طلاق تو غیر ممکنه
بهش لبخند زدم جیغ زدوگفت : تو یه روانی هستی روانی
- نیستم خودت خواستی
لیلی : ازت متنفرم
بهش لبخند زدم وگفت : واینو یادت بمونه لیلی خیال خیانت به سرت بزنه تیکه تیکه ات می کنم بخدا قسم ...پس مراقب رفتارت باش محسن حواسش به تو هست هرز نپر
خندید وگفت : محسن خودش پراز هرزگیه حداقل به عشقت می گفتی آمار منو بهت بده
- خیلی حرف می زنی
کنارش زدم ورفتم پایین هر چقدر مامان اسرار کردبمونم نموندم بابا می دونست مقصر مامانه واسه همین چیزی نمی گفت بابای که بخاطر رضایت خانمش از آرزوهای بچه اش گذشته بود
۷۱.۰k
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.