𝗣𝟳
از ماشین پیاده شدم و سریع اری رو بغل کردم انگار تمام نگرانیم فروریخت با دیدن تهیونگ احساس شرمساری کردم انگار میخواستم بهش بگم پشیمونم منو ببخش رفتیم کنار رودخونه و باهم کنار رودخونه غذا خوردیم خیلی خسته بودم و بعد امدن از باشگاه حتی وقت نکردم استراحت کنم رفتم و کنار تیهونگ که روی زیر انداز نشسته بود نشستم
تهیونگ: بیا بخواب معلومه خسته ای
با اشاره دستاش فهمیدم ازم میخواد سرمو روی پاهاش بزارم منم سرمو روی پاهاش گذاشتم و به سمتش برگشتم توی چشماش خیره شدم
ا/ت: نباید اون کارو میکردم من فقط شعورشو در آوردن ببخشید اما باید بدونی من میخوام انتقام بگیرم لطفا کمکم کن فرستادن اری هم برای محافظت از خودشه نه انتقام پس لطفا عذاب وجدان نداشته باش روزی که وقتش برسه خودش ما رو درک میکنه تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه بهم نگاه کرد و لبخند زد
تهیونگ: من پنج سال از بچم دور بودم میخواستم حداقل اون پنج سالو جبران کنم اما نشد ببخش اگر یک بابای بیخود و بی مصرف برای بچت بودم...
ا/ت:تو هیچ وقت پدر بدی نبودی من نباید با تصمیم بچه گانم اونو از تو دور میکردم الان هم که دوباره دارم اینکارو میکنم عذاب وجدان داره خفه ام میکنه
اری: مامان ببین این حباب ها رو چجور میسازم
مدت ها فقط با چشمام اری رو دنبال کردم یعنی سرنوشتش چه شکلی میشه از ما عصبانی و دلخور میشه؟
سرمو از روی پاهای تهیونگ برداشت و نشستم
ا/ت: اری بیا اینجا منو بابا میخوایم یه چیز مهم بگیم
اری سریع توی دامنم نشست
ا/ت: اری تو باید با عمو کوک بری یه جای دور تا کار منو بابا تموم بشه وقتی تموم شد میای پیشمون باشه؟
اری: کی تموم میشه؟
تهیونگ: نمیدونیم
اری: ممکنه هیچوقت تموم نشه؟
تهیونگ:نه
ا/ت: سعی میکنیم زود تمومش کنیم باشه مامان؟
اری: بیاین بریم بازار من خوراکی میخوام
تهیونگ ویو:
وارد بازار ... شدیم خیلی شلوغ بود اری چند بسته پر خوراکی خرید ا/ت رفت تا میوه بگیره می خواستیم بریم سمت مغازه های غذا که گوشیم زنگ خورد
اری: بابا بادکنک من بادکنک میخوام بابا
تهیونگ: باشه بابا فعلا داره با تلفن حرف میزنه صبر کن اری
اری: من میرم پیش مامان
تهیونگ: باشه برو
بعد از چند دقیقه ا/ت برگشت ولی اری پیشش نبود
تهیونگ: اری کجاست؟
ا/ت: مگه پیش تو نبود؟
تهیونگ: بیا بخواب معلومه خسته ای
با اشاره دستاش فهمیدم ازم میخواد سرمو روی پاهاش بزارم منم سرمو روی پاهاش گذاشتم و به سمتش برگشتم توی چشماش خیره شدم
ا/ت: نباید اون کارو میکردم من فقط شعورشو در آوردن ببخشید اما باید بدونی من میخوام انتقام بگیرم لطفا کمکم کن فرستادن اری هم برای محافظت از خودشه نه انتقام پس لطفا عذاب وجدان نداشته باش روزی که وقتش برسه خودش ما رو درک میکنه تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه بهم نگاه کرد و لبخند زد
تهیونگ: من پنج سال از بچم دور بودم میخواستم حداقل اون پنج سالو جبران کنم اما نشد ببخش اگر یک بابای بیخود و بی مصرف برای بچت بودم...
ا/ت:تو هیچ وقت پدر بدی نبودی من نباید با تصمیم بچه گانم اونو از تو دور میکردم الان هم که دوباره دارم اینکارو میکنم عذاب وجدان داره خفه ام میکنه
اری: مامان ببین این حباب ها رو چجور میسازم
مدت ها فقط با چشمام اری رو دنبال کردم یعنی سرنوشتش چه شکلی میشه از ما عصبانی و دلخور میشه؟
سرمو از روی پاهای تهیونگ برداشت و نشستم
ا/ت: اری بیا اینجا منو بابا میخوایم یه چیز مهم بگیم
اری سریع توی دامنم نشست
ا/ت: اری تو باید با عمو کوک بری یه جای دور تا کار منو بابا تموم بشه وقتی تموم شد میای پیشمون باشه؟
اری: کی تموم میشه؟
تهیونگ: نمیدونیم
اری: ممکنه هیچوقت تموم نشه؟
تهیونگ:نه
ا/ت: سعی میکنیم زود تمومش کنیم باشه مامان؟
اری: بیاین بریم بازار من خوراکی میخوام
تهیونگ ویو:
وارد بازار ... شدیم خیلی شلوغ بود اری چند بسته پر خوراکی خرید ا/ت رفت تا میوه بگیره می خواستیم بریم سمت مغازه های غذا که گوشیم زنگ خورد
اری: بابا بادکنک من بادکنک میخوام بابا
تهیونگ: باشه بابا فعلا داره با تلفن حرف میزنه صبر کن اری
اری: من میرم پیش مامان
تهیونگ: باشه برو
بعد از چند دقیقه ا/ت برگشت ولی اری پیشش نبود
تهیونگ: اری کجاست؟
ا/ت: مگه پیش تو نبود؟
۲.۰k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.