❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشـــــــــق....
پارت 61
نیلوفر :
از درد نمی تونستم تکون بخورم
محیا کنارم بود وسعی می کرد آرومم کنه پرستاراومد تو اتاق وگفت : چی شده باز درد داری ؟
- خیلی دردداره
محیا : چرا مسکن نمی زنید
پرستار : مسکن زدیم زیادیش خوب نیست
- سلام
رومو برگردوندم مهرداد اشک هام رو نبینه
مهرداد: چی شده محیا نیلوفر هنوز درد داره
محیا : خیلی
پرستار : بخاطر ضربه ای بود که خورد به پهلوش واسه این دردش بیشترشده
مهرداد: مسکن زدید ؟
پرستار : بله آقا زدیم خانم تو رودخدا این دادشتون رو از اینجا ببرید
برگشتم مهرداد رو نگاه کردم اومد کنار تخت وگفت : سعی کن نفس عمیق بکشی که درد رو کمتر حس کنی
کاری که می گفت رو انجام دادم
پرستار رفت بیرون محیا دستمو رها کرد وگفت : مراقبش باش داداش تا من برم وبیام
مهرداد: کجا؟!
محیا : وادادش خوب میرم دسشویی
مهرداد برگشت نگاهم کردوگفت : خیلی بد دردی هان
- درد دارم بخدا
به چشام نگاه کرد وآروم با سر انگشتاش اشک هام رو پاک کرد متعجب نگاهش کردم ناراحت گفت : تو روخدا گریه نکن
- نمی تونم تحمل کنم
خم شد پیشونیمو بوسید متعجب نگاهش کردم تا خواست حرف بزنه در باز شد وفرشته ومحمد اومدن تو اتاق
مهرداداز تخت فاصله گرفت ونشست رو صندلی کنار تخت فرشته اومد وگونه ام رو بوسید وگفت : عزیزم چطوری انگارخیلی درد داری
- آره یکم
محمد دسته گل رو گرفت طرف مهرداد وگفت : عزیزمن چطوره ؟
- خوبم
فرشته : من حسودیم میشه محمد انقدر دوست داره
لبخند کمرنگی زدم ونگاهم به مهرداد افتاد که گل ها رو بو می کرد
محمد :فربد اومده
مهرداد : پس کجاست
هم زمان محیا وفربدم رسیدن فربد با دیدن گفت : وای خدا مرگ بده لیلی رو چی شدی دخترم
همه زدن زیر خنده خندم گرفت وفربد اومد کنار تختم وگفت : واسه ات کامپوت آناناس گرفتم بخوری زود زخمت خوب بشه محیا واسه اش آماده کن
محیا : ببین نیلوفر من حسودیم میشه
مهرداد : چرا حسودی فرشته هم حسودیش شد
محیا : تو حسودیت نشد
مهردادلبخندی زدوگفت : نه من چرا حسودی کنم
فربد : راست میگه دیگه مال خودشه چرا حسودی کنه
همه با تعجب فربد رو نگاه کردن فربد پشت سرشو خاروند وگفت : فکر کنم سوتی دادم
محیا : بیا این ور ببینم
مهرداد بلند شد وکامپوتی باز کرد وگفت : زن دایی نیومد ؟
محیا : چرا گفت میاد با مامان میاد
فربد : من این کامپوت رو آوردم برای نیلوفر تو کوفت می کنی
مهرداد: گشنمه کوفت تو دلت
فربد : آااااایییییییی دلم
محمد با خنده گفت : دیونه
خندم گرفته بود یهو دلم درد اومد
محمد : ساکت فربد دلش درد میاد
()پارت آخر امشب خیلی خسته بودم نتونستم زیادبزارم مهمونم داشتم خیلی شرمنده .نظر یادتون نره ()
عشـــــــــق....
پارت 61
نیلوفر :
از درد نمی تونستم تکون بخورم
محیا کنارم بود وسعی می کرد آرومم کنه پرستاراومد تو اتاق وگفت : چی شده باز درد داری ؟
- خیلی دردداره
محیا : چرا مسکن نمی زنید
پرستار : مسکن زدیم زیادیش خوب نیست
- سلام
رومو برگردوندم مهرداد اشک هام رو نبینه
مهرداد: چی شده محیا نیلوفر هنوز درد داره
محیا : خیلی
پرستار : بخاطر ضربه ای بود که خورد به پهلوش واسه این دردش بیشترشده
مهرداد: مسکن زدید ؟
پرستار : بله آقا زدیم خانم تو رودخدا این دادشتون رو از اینجا ببرید
برگشتم مهرداد رو نگاه کردم اومد کنار تخت وگفت : سعی کن نفس عمیق بکشی که درد رو کمتر حس کنی
کاری که می گفت رو انجام دادم
پرستار رفت بیرون محیا دستمو رها کرد وگفت : مراقبش باش داداش تا من برم وبیام
مهرداد: کجا؟!
محیا : وادادش خوب میرم دسشویی
مهرداد برگشت نگاهم کردوگفت : خیلی بد دردی هان
- درد دارم بخدا
به چشام نگاه کرد وآروم با سر انگشتاش اشک هام رو پاک کرد متعجب نگاهش کردم ناراحت گفت : تو روخدا گریه نکن
- نمی تونم تحمل کنم
خم شد پیشونیمو بوسید متعجب نگاهش کردم تا خواست حرف بزنه در باز شد وفرشته ومحمد اومدن تو اتاق
مهرداداز تخت فاصله گرفت ونشست رو صندلی کنار تخت فرشته اومد وگونه ام رو بوسید وگفت : عزیزم چطوری انگارخیلی درد داری
- آره یکم
محمد دسته گل رو گرفت طرف مهرداد وگفت : عزیزمن چطوره ؟
- خوبم
فرشته : من حسودیم میشه محمد انقدر دوست داره
لبخند کمرنگی زدم ونگاهم به مهرداد افتاد که گل ها رو بو می کرد
محمد :فربد اومده
مهرداد : پس کجاست
هم زمان محیا وفربدم رسیدن فربد با دیدن گفت : وای خدا مرگ بده لیلی رو چی شدی دخترم
همه زدن زیر خنده خندم گرفت وفربد اومد کنار تختم وگفت : واسه ات کامپوت آناناس گرفتم بخوری زود زخمت خوب بشه محیا واسه اش آماده کن
محیا : ببین نیلوفر من حسودیم میشه
مهرداد : چرا حسودی فرشته هم حسودیش شد
محیا : تو حسودیت نشد
مهردادلبخندی زدوگفت : نه من چرا حسودی کنم
فربد : راست میگه دیگه مال خودشه چرا حسودی کنه
همه با تعجب فربد رو نگاه کردن فربد پشت سرشو خاروند وگفت : فکر کنم سوتی دادم
محیا : بیا این ور ببینم
مهرداد بلند شد وکامپوتی باز کرد وگفت : زن دایی نیومد ؟
محیا : چرا گفت میاد با مامان میاد
فربد : من این کامپوت رو آوردم برای نیلوفر تو کوفت می کنی
مهرداد: گشنمه کوفت تو دلت
فربد : آااااایییییییی دلم
محمد با خنده گفت : دیونه
خندم گرفته بود یهو دلم درد اومد
محمد : ساکت فربد دلش درد میاد
()پارت آخر امشب خیلی خسته بودم نتونستم زیادبزارم مهمونم داشتم خیلی شرمنده .نظر یادتون نره ()
۱۱۶.۱k
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.