رمان ماهک پارت 171
#رمان_ماهک #پارت_171
بهمن ماه مثل برق و باد گذشت و حتی هفته اول اسفند ماه رو هم رد کرده بودیم همچی خوب بود من من کنار ارش حالم خوب بود.
به حال و هوای عید نزدیک شده بودیم دلم گاهی هوایی میشد برای پدر و مادری که دیگه نبودن برای گذشته ای که دیگه گذشته بود برای عمو و زن عمویی که شده بودن خونوادم.
آرش کنارم بود و این خیلی خوب بود چون با وجود اون اروم تر بودم درست بود که مصوب جداییم از عمو و زن عموم اون بود اما یه حسی باعث میشد که نتونم نسبت بهش سرد باشم نتونم بی کشش باشم.
من اسم این حسو دوست داشتن گذاشته بودم دیگه نمیتونسم خودمو گول بزنم من واقعا به اون علاقمند بودم و هردومون هم اینو خوب میدونستیم.
ظهر با سر و صدا رفتم پایین و تقریبا خودمو پرت کردم توی بغل ارش که روی مبل نشسته بود اون هم با خنده گرفتم و نشوندم روی پاش و کلی به خودش فشارم داد.
با صدای سمیرا خانوم که میگفت ناهار امادست هردومون به سمت اشپز خونه حمله ور شدیم و حسابی از خجالت شکممون درومدیم.
بعد از ناهار لم دادیم روی مبل و مشغول فیلم دیدن بودیم که صدای گوشیم بلند شد.
پیام رو باز کردم دیدم نوشته: خیلی خیلی دلتنگتیم یوقت غصه نخوریا یکم دیگه تحمل کن برت میگردونیم پیش خودمون دختر قشنگم.
با دیدن پیام هوری دلم ریخت دستام سرد شد ناخوداگاه برگشتم سمت ارش که دیدم از عصبانیت فکش منقبض شده و دستاش مشت شده.
چون توی بغلش بودم پیام رو دیده بود. نگران نگاهی بهش کردم قبل از اینکه چیزی بگه دستی توی موهاش کشید و از جاش بلند شد و گفت میرم یه هوایی بخورم.
حین بلند شدن بوسه ی کوتاهی روی سرم زد و به اتاقش رفت و اماده شد و بدون اینکه نگاهی بم بندازه رفت بیرون.
بلاتکلیف به اتاق خواب رفتم و جواب پیام رو هم ندادم چون دلم نمیخواست بینمون مشکلی پیش بیاد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
بهمن ماه مثل برق و باد گذشت و حتی هفته اول اسفند ماه رو هم رد کرده بودیم همچی خوب بود من من کنار ارش حالم خوب بود.
به حال و هوای عید نزدیک شده بودیم دلم گاهی هوایی میشد برای پدر و مادری که دیگه نبودن برای گذشته ای که دیگه گذشته بود برای عمو و زن عمویی که شده بودن خونوادم.
آرش کنارم بود و این خیلی خوب بود چون با وجود اون اروم تر بودم درست بود که مصوب جداییم از عمو و زن عموم اون بود اما یه حسی باعث میشد که نتونم نسبت بهش سرد باشم نتونم بی کشش باشم.
من اسم این حسو دوست داشتن گذاشته بودم دیگه نمیتونسم خودمو گول بزنم من واقعا به اون علاقمند بودم و هردومون هم اینو خوب میدونستیم.
ظهر با سر و صدا رفتم پایین و تقریبا خودمو پرت کردم توی بغل ارش که روی مبل نشسته بود اون هم با خنده گرفتم و نشوندم روی پاش و کلی به خودش فشارم داد.
با صدای سمیرا خانوم که میگفت ناهار امادست هردومون به سمت اشپز خونه حمله ور شدیم و حسابی از خجالت شکممون درومدیم.
بعد از ناهار لم دادیم روی مبل و مشغول فیلم دیدن بودیم که صدای گوشیم بلند شد.
پیام رو باز کردم دیدم نوشته: خیلی خیلی دلتنگتیم یوقت غصه نخوریا یکم دیگه تحمل کن برت میگردونیم پیش خودمون دختر قشنگم.
با دیدن پیام هوری دلم ریخت دستام سرد شد ناخوداگاه برگشتم سمت ارش که دیدم از عصبانیت فکش منقبض شده و دستاش مشت شده.
چون توی بغلش بودم پیام رو دیده بود. نگران نگاهی بهش کردم قبل از اینکه چیزی بگه دستی توی موهاش کشید و از جاش بلند شد و گفت میرم یه هوایی بخورم.
حین بلند شدن بوسه ی کوتاهی روی سرم زد و به اتاقش رفت و اماده شد و بدون اینکه نگاهی بم بندازه رفت بیرون.
بلاتکلیف به اتاق خواب رفتم و جواب پیام رو هم ندادم چون دلم نمیخواست بینمون مشکلی پیش بیاد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۶۶.۳k
۳۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.