عشق خدمتکاری پارت۴
عشق خدمتکاری_پارت۴
همینجور مشغول خندیدن بودم یه کاتوس بی محل از پشت نیشگون گرفت .
که اخم دراومد و منم که ارام و لطیف فوشمو اماده کردم و کلم برگشتنش همانا فکم جابه جا شدنش همانا.
داییم یا قمر بدون علافی سریع از جام پاشدم و حالت نظامی گرفتم .
و از ترس نتونستم زل بزنم به تخم چشماش .
دایی با سرفه سعی کرد گلوشو صاف کنه و شروع کرد:
-احمق جان دایی اینجا چه غلطی میکردی؟
-با توام دختره خیر سر اینجا چه غلطی میکردی؟
+چیزه.....چی...زه
-چیزه
+اها داشتم میرفتم نون بگیرم
-دروغ نگو
و بعد از حرفش گوشم و پیچوند و منو با خودش کشون کشون برد داخل خونه.
داشتم اشهدمو میخوندم.
+داییی هق هق تروخدا رحم کن رحم کننننننن
-بدو بینم دسشوری باس تمیز کنی تا ادم شی
+نعععععععع
-ارع
+نههععععه
-ارع و دیگه هیچ حرفی هم قابل قبول نیس
منو میگید با اه و ناله خودمو رسوندم به در اتاقم و لباسامو عوض کردم .
البته نه واسه بیرون واسه دسشویی شوری😣 😖
و با ورداشتن تلمبه و دستمال شویی رفتم سمت دشوری .
تا ساعت ۲ بعد از ظهر داشتن میسابیدم هر از گاهی هم میومد رصد میکرد منو بعد میرفت این داییم .
راسی این دایی الان میگید از کجا درومد نه اون من بنده خدا هیچ فامیلی نداشتم.
این دایی ما درواقع میشه صابخونمون و بچه های کوچه از بزرگ و کوچیک بگیر همشون بهش میگن دایی که منم از اون پروهاش میگم دایی😗 ...
×لایک فراموش نشه و واسه ادامه کامنت کنید مرصی×
همینجور مشغول خندیدن بودم یه کاتوس بی محل از پشت نیشگون گرفت .
که اخم دراومد و منم که ارام و لطیف فوشمو اماده کردم و کلم برگشتنش همانا فکم جابه جا شدنش همانا.
داییم یا قمر بدون علافی سریع از جام پاشدم و حالت نظامی گرفتم .
و از ترس نتونستم زل بزنم به تخم چشماش .
دایی با سرفه سعی کرد گلوشو صاف کنه و شروع کرد:
-احمق جان دایی اینجا چه غلطی میکردی؟
-با توام دختره خیر سر اینجا چه غلطی میکردی؟
+چیزه.....چی...زه
-چیزه
+اها داشتم میرفتم نون بگیرم
-دروغ نگو
و بعد از حرفش گوشم و پیچوند و منو با خودش کشون کشون برد داخل خونه.
داشتم اشهدمو میخوندم.
+داییی هق هق تروخدا رحم کن رحم کننننننن
-بدو بینم دسشوری باس تمیز کنی تا ادم شی
+نعععععععع
-ارع
+نههععععه
-ارع و دیگه هیچ حرفی هم قابل قبول نیس
منو میگید با اه و ناله خودمو رسوندم به در اتاقم و لباسامو عوض کردم .
البته نه واسه بیرون واسه دسشویی شوری😣 😖
و با ورداشتن تلمبه و دستمال شویی رفتم سمت دشوری .
تا ساعت ۲ بعد از ظهر داشتن میسابیدم هر از گاهی هم میومد رصد میکرد منو بعد میرفت این داییم .
راسی این دایی الان میگید از کجا درومد نه اون من بنده خدا هیچ فامیلی نداشتم.
این دایی ما درواقع میشه صابخونمون و بچه های کوچه از بزرگ و کوچیک بگیر همشون بهش میگن دایی که منم از اون پروهاش میگم دایی😗 ...
×لایک فراموش نشه و واسه ادامه کامنت کنید مرصی×
۲۳.۰k
۱۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.