پارت ۱۷۷ ❤
پارت ۱۷۷ ❤
جاذبه ی چشمات ♡
که پارسا و رل عرفان دست تو دست هم اونم رو به رومون
که پارسا به دست من که تو دست عرفان بود نگاه کرد و اخم کرد
که خندیدم و گفتم :عشقم بریم
که عرفانم گفت :بری عزیزم
از کنارشون رد شدیم که پگاه گفت :خیلی بهم میاین خوش بخت شید ایشالا
که اخم های پارسا بیشتر شد
عرفان دستمو بوسید و گفت :ایشالا شما هم خوش بخت بشین
که یه لبخند به پارسا زدم و رفتیم که با یاد حرفاش پوزخند زدم
که عرفان دستمو کشید و نشستیم روی نیمکت که اخم کرده بود
که گفت :پریا یه سوال ازت میپرسم راستشو بگو
-جان بپرس
+اون حرفی که زد راست بود یا الکی
با اینکه میدونستم راجب اون دوست دارم بود ولی زدم کوچه علی چپ
و گفتم:چه حرفی ؟
+دوسم داری
-الانم میگم دوست دارم پس بد مامانت
که خندید و گفت از دس تو منم ترو دوست دارم و بغلم کرد
که گفت :ولی باید یه قولی بهم بدی خانوم کوچولو
که از خانوم کوچولو گفتنش خندم گرفت
-بگو
که گفت هیچی بعدا میفهمی
باشه ای گفتم ساکت نشستم که چشمم خورد به بستنی فروشی که بلند شدم رفتم و دوتا بستنی شکلاتی بزرگ گرفتم و برگشتم سمت عرفان که هنگ نگام کرد و گفت :اخه تو این هوای سرد و بستنی ؟
که گفتم :اهوم خعلی حال میده بیا بخور
+نمیخورم تو این هوا از بستنی خوردن بدم میاد
بیخیال نشستم بستنیمو خوردم
که یهو گفت :نگاش کن با بچه ها هیچ فرقی نداره خدایا حق بده بهش بگم کوچولو
-شنیدما پسل بد مامانت
که خندید و هیچی نگفت
-عرفان بیا بستنیتو بگیر کثیفم کرد
+به من چه میخواستی نگیری
که گفتم باشه الان نشونت میدم
که یهو بستنی رو زدم تو صورتش
که یهو دادش بلند شد و با دندونای چفت شده و اخمای تو هم رفته گفت دارم برات
که خندیدم و گفتم میخواستی بستنیتو بخوری
که رفت سمت wc تا صورت مبارکشو بشوره همینطوری روی نیمکت نشسته بودم که یه پسری اومد جفتم نشست
پسره :جوووون خانومی چرا نشستی جیگر
جواب ندادم
که گفت :خوشکله چرا ساکتی بیا بریم یه دور بزنیم شایدم جفت شدیم
که یهو صدای عصبی عرفان اومد :چه غلطا
پسره :شما کی باشی اونوقت بادیگاردش یا شاهزاده با اسب سفیدش ؟
که عرفان عصبی مشتی زد تو دهنش
دستمو محکم گرفت رفتیم
-خوبی ؟
با همون صدای عصبی گفت خوبم
که نگاش کردم اخم کرده بود
که گفتم بدرک انگار من گفتم بیان مزاحم بشن که آقا برام قیافه گرفته اخمو
که با نیش خند گفت الحق که پرویی
بهم برخورد دستمو از دستش کشیدم و شروع کردم تند تند راه رفتن و اونم هی دنبالم میومد که یهو بازومو. کشید و گفت یواش میوفتی
-بدرک ول کن دستمو
که دستمو ول کرد و دوباره شروع کردم تند راه رفتن که یهو .............................
چطوره ؟همه کامنت
جاذبه ی چشمات ♡
که پارسا و رل عرفان دست تو دست هم اونم رو به رومون
که پارسا به دست من که تو دست عرفان بود نگاه کرد و اخم کرد
که خندیدم و گفتم :عشقم بریم
که عرفانم گفت :بری عزیزم
از کنارشون رد شدیم که پگاه گفت :خیلی بهم میاین خوش بخت شید ایشالا
که اخم های پارسا بیشتر شد
عرفان دستمو بوسید و گفت :ایشالا شما هم خوش بخت بشین
که یه لبخند به پارسا زدم و رفتیم که با یاد حرفاش پوزخند زدم
که عرفان دستمو کشید و نشستیم روی نیمکت که اخم کرده بود
که گفت :پریا یه سوال ازت میپرسم راستشو بگو
-جان بپرس
+اون حرفی که زد راست بود یا الکی
با اینکه میدونستم راجب اون دوست دارم بود ولی زدم کوچه علی چپ
و گفتم:چه حرفی ؟
+دوسم داری
-الانم میگم دوست دارم پس بد مامانت
که خندید و گفت از دس تو منم ترو دوست دارم و بغلم کرد
که گفت :ولی باید یه قولی بهم بدی خانوم کوچولو
که از خانوم کوچولو گفتنش خندم گرفت
-بگو
که گفت هیچی بعدا میفهمی
باشه ای گفتم ساکت نشستم که چشمم خورد به بستنی فروشی که بلند شدم رفتم و دوتا بستنی شکلاتی بزرگ گرفتم و برگشتم سمت عرفان که هنگ نگام کرد و گفت :اخه تو این هوای سرد و بستنی ؟
که گفتم :اهوم خعلی حال میده بیا بخور
+نمیخورم تو این هوا از بستنی خوردن بدم میاد
بیخیال نشستم بستنیمو خوردم
که یهو گفت :نگاش کن با بچه ها هیچ فرقی نداره خدایا حق بده بهش بگم کوچولو
-شنیدما پسل بد مامانت
که خندید و هیچی نگفت
-عرفان بیا بستنیتو بگیر کثیفم کرد
+به من چه میخواستی نگیری
که گفتم باشه الان نشونت میدم
که یهو بستنی رو زدم تو صورتش
که یهو دادش بلند شد و با دندونای چفت شده و اخمای تو هم رفته گفت دارم برات
که خندیدم و گفتم میخواستی بستنیتو بخوری
که رفت سمت wc تا صورت مبارکشو بشوره همینطوری روی نیمکت نشسته بودم که یه پسری اومد جفتم نشست
پسره :جوووون خانومی چرا نشستی جیگر
جواب ندادم
که گفت :خوشکله چرا ساکتی بیا بریم یه دور بزنیم شایدم جفت شدیم
که یهو صدای عصبی عرفان اومد :چه غلطا
پسره :شما کی باشی اونوقت بادیگاردش یا شاهزاده با اسب سفیدش ؟
که عرفان عصبی مشتی زد تو دهنش
دستمو محکم گرفت رفتیم
-خوبی ؟
با همون صدای عصبی گفت خوبم
که نگاش کردم اخم کرده بود
که گفتم بدرک انگار من گفتم بیان مزاحم بشن که آقا برام قیافه گرفته اخمو
که با نیش خند گفت الحق که پرویی
بهم برخورد دستمو از دستش کشیدم و شروع کردم تند تند راه رفتن و اونم هی دنبالم میومد که یهو بازومو. کشید و گفت یواش میوفتی
-بدرک ول کن دستمو
که دستمو ول کرد و دوباره شروع کردم تند راه رفتن که یهو .............................
چطوره ؟همه کامنت
۲۴.۱k
۱۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.